آخرین بار هر چهار دوست دخترش را برای شام دعوت کرد به همان رستوران همیشگی، اما اینبار همه با هم. البته پیش از این هم اون چهار نفر از دوستی بقیه با اون خبر داشتند، ولی هیچوقت همه با هم بیرون نمیرفتند.
رستوران در طبقهی دوم یا سوم یک ساختمان نه چندان قدیمی نبش یک خیابان خلوت بود و میز اونها کنار پنجره بود. پسر درست روبهرروی پنجره نشسته بود ولی نگاهش به جای بیرون بیشتر روی ظرف وسط میز متمرکز بود. دختر اولی رد ماشینها رو توی خیابون دنبال میکرد. دومی با قاشق و چنگالش بازی میکرد. سومی داشت عابرها رو تو پیاده رو اونطرف خیابون نگاه میکرد. چهارمی ولی نگاهش رو از روی پسر بر نمیداشت. پسر اون شب قرار بود یکی از اونها رو برای ازدواج انتخاب کنه یا درستتر اینكه میخواست دختری رو که برای ازدواج انتخاب کرده معرفی کنه. اون داشت روش انتخابش رو توضیح میداد. پس از ماهها تحقیق و بررسی به یک فرمول با کمترین استثنا رسیده بود که بر اساس اون داشت دختر مورد نظرش رو برای ازدواج انتخاب میکرد. فرمول ۱۳۷ مشخصهی یک دختر ایدهآل برای ازدواج رو در نظر گرفته بود از میزان تحصیلات و ثروت خودش و خانوادهاش گرفته تا اندازهی دور کمر و سینه و وزن و … حالا اون نگاهش رو از ظرف وسط میز برداشته بود و داشت منحنیهای به دست اومده رو که شب قبل با وسواس تمام پرینت گرفته بود نشون میداد و روی اون توضیح میداد. فهمیدنش زیاد سخت نبود که قراره کدوم دختر انتخاب بشه. منتها یکی از اونها که تا پیش از این فکر میکرد شانس بیشتری برای انتخاب شدن داره، روی منحنیها میدید که نمرهی خوبی نیاورده. اون داشت با خودش فکر میکرد ضریب عشق تو فرمول این آقا چنده. انگار اینقدر تو فکر فرو رفته بود که متوجه نشده بود که از اتفاق پسر یک ضریب عادلانه هم برای عشق در نظر گرفته ولی به هر حال این سؤال ذهنش رو درگیر کرده بود که نمرهی عشق اون چند بوده و چطور به این نمره رسیده.
دختر با خودش فکر میکرد، لابد اون پسر روشهایی برای اندازهگیری هورمونهای بدن اون داشته و لابد …
تو این فکرها بود که با صدای گارسون به خودش اومد، که ازش میپرسید آیا سفارش دیگهای داره. بقیه رفته بودند …
۲ نظر:
سلام مهدی جان!
متاسفانه ضریب عشق خیلی وقتها ممکنه از یاد بره..
سال نو مبارک و پایدار باشی
علی
سلام علی جان. فانوست پر نور و سال نوی تو هم مبارک
ارسال یک نظر