۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

سفر به امیران

فامیلی من یک پسوند دارد که جز در فرم‌های رسمی ازش استفاده نمی‌کنم: امیرانی، که در واقع نشان‌دهنده اصل و نسبم است. پدر و مادرم متولد روستای امیران جایی در حاشیه کویر بین اردستان و زواره هستند. بعد از مدت‌ها تصمیم گرفتم توریست‌‌وار سری به این منطقه بزنم؛ البته با برنامه‌ای بسیار فشرده، متناسب با کار و کم‌بود همیشگی وقت!
پنجشبه بعد از ظهر از تهران خارج شدیم و شب را اردستان مهمان خاله‌ام بودیم. صبح تا ظهر جمعه را وقت داشتم تا گشتی آن اطراف بزنم. با پسر خاله رفتیم مسجد جامع. هوا خنک بود و شهر خلوت. هنوز هم خبری از مراسم نماز جمعه نبود:



 نکته جالب برای من این‌که هرچه گشتم شناسنامه این اثر باستانی را ندیدم. از حافظه‌ام می‌دانستم که اثری است مربوط به دوره سلجوقی و لوکیشن بعضی از قسمت‌های سریال سربداران. البته توی فیلم این کولرها و لامپ‌های آویزون نبود! 
کنار مسجد هم این آب‌انبار بود با معماری آب‌انبارهای یزد:

و البته یک گربه علاقه‌مند به آثار باستانی هم دیدیم:
قنات ارونه همان نزدیک بود. مثل خیلی معماری‌های دیگر به خصوص مرتبط با آب و آب‌یاری در استان اصفهان این‌‌را هم به شیخ بهایی نسبت می‌دادند. ین عکس را هم از این نما از مسجد گرفتم:

بعد از این بازدید کوتاه راهی امیران شدم. سری به مادر بزرگ و پدربزرگم زدم با وجود این‌‌که پدربزرگ ۸۶ ساله‌ام به خاطر آلزایمر بسیار پیش‌رفته‌اش من را نمی‌شناسد. خانه‌شان در بافت قدیم ده است، جایی که در واقع روستایی است که خاطره‌های محو کودکی‌مان را تشکیل می‌دهد، زمانی که بیشتر، عیدها برای دیدنشان می‌رفتیم. حالا ولی بافت جدیدی کنار آن روستای قدیمی شکل گرفته که خودشان بهش می‌گویند شهرک. از این هردو گذشتم و رفتم به اصطلاح زیر خط. منظور از خط راه‌آهن تهران - بندر عباس است که از نزدیکی روستا می‌گذرد. شروع ساختش مربوط به زمان رضا شاه است ولی بچه که بودیم و به ده می‌رفتیم فقط خط بود و از آهن خبری نبود.
پیش از خط مزار شهدا جلوه می‌کند، چیزی که به خاطر آن معتقدم بار جنگ روی دوش روستا نشینان ما بود. این همه سنگ قبر شهید مال روستایی است که فکر کنم زمان جنگ کم‌تر از ۱۰۰ خانوار داشت. 

آن‌سو تر از خرابه‌های ده قدیم چیز زیادی باقی نمانده:
این خرابه‌های مسجدی است که گویا تا قرن دوم هجری آتش‌کده بوده و این هم خرابه‌های قلعه: 

بچه که بودم دوربین نداشتم و  گرنه به نظرم آن‌ موقع‌ها قلعه خیلی بزرگ‌تر و سالم‌تر بود و دیوارهای بیشتری از خانه‌ها و مسجد هنوز برپا بود.

دیگه ظهر شده بود و هوا خیلی گرم و حوصله همراهان بیشتر از آنی سر رفته بود که بهم فرصت بدهند عکس خوبی از راه‌آهن و ایستگاهی که هیچ‌‌گاه راه نیفتاد بگیرم. تنها اجازه گرفتم که چند دقیقه تا زواره برویم و آن‌جا هم فقط از دو میدان کوچک و بزرگ تونستم اون‌هم با عجله عکس بگیرم.

بازار شه‌بانو (اول میدان کوچک)
البته مسجد جامع در میدان کوچک صدای خطبه‌ نماز جمعه می‌آمد:
و همان موقع که این عکس را می‌گرفتم صدای قد قامت هم بلند شد:

در میدان بزرگ  هم گفتند که محرم و صفر تعزیه خوانی و عزاداری می‌کنند:

راستی حتما می‌دانید که بیشتر مردم زواره سید هستند و داستان معروف فامیل خرجسته را هم لابد شنیده‌اید!

بقیه عکس‌ها را در فیس‌بوک می‌گذارم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

kheili kare khoobi kardin ,kheili doost daram manam in tripi beram oonja ro bebinam.
Mohammad