علم توصیف است یا ابزار؟
فلسفهی علم گالیله از آموزههای زیر تشکیل میشود:
۱ - هدف دانشمند یافتن نظریه یا توصیفی صحیح دربارهی جهان است که ممکن است نیز توضیحی از واقعیتهای مشهود باشد.
۲- دانشمند میتواند به آن موفق شود که بالاخره حقانیت چنین نظریهای را در آن سوی هر شک معقول به اثبات برساند.
۳ - بهترین و در واقع علمیترین نظریهها توصیفکننده ”ذاتها” یا ”ماهیتهای ذاتی” اشیاءند - حقیقتی که در زیر ظاهرها قرار گرفتهاست. چنین نظریههایی نه نیازمند به توضیح و بیان بیشترند و نه پذیرندهی آن: آنها آخرین توضیحها هستند، و یافتن آنها هدف نهایی دانشمند است.
فلسفه افزاریگری علم:
- علم نمیتواند ”ذات مکتوم و نهانی چیزها را اکتشاف کند”
- نظریههای علمی افزارهایی بیش نیستند و چیزی را توضیح نمیدهند.
- یک نظریه نمیتواند راست - مطابق با واقع - باشد بلکه تنها میتواند مناسب یا ساده یا اقتصادی یا پر قدرت و … باشد.
بنابر این افزاریگری آموزههای ۲ و ۳ ی گالیله را رد میکند.
افزاریگران معتقدند ”ذات مکتوم و نهفته” نمیتواند وجود داشته باشد، مبنی بر اینکه در آنجا نمیتواند چیزی مخفی باشد یا اینکه اگر چیزی مخفی باشد تنها به وسیلهی وحی الهی ممکن است شناخته شود.
پوپر میپذیرد که بسیاری از چیزها بر ما مخفی و مکتوم است، و اینکه بسیاری از چیزهای مکتوم ممکن است کشف شود؛ بر خلاف ویتگنشتاین که گفته است «معما وجود ندارد.» پوپر حتا بر کسانی که در صدد فهمیدن ”ذات جهان” برآمدهاند، خرده نمیگیرد. پوپر اما با این آموزهی ذاتیگرانه به تعبیر خودش مخالف است که تنها آموزه هدف علم عبارت از توضیح نهایی بودن است.
بنابر ذاتیگری، باید سه چیز را از یکدیگر تمیز دهیم:
۱- جهان حقیقی ذاتی
۲ - جهان نمودهای قابل مشاهده
۳ - جهان زبان توصیفی یا نمایش نمادی
a و b نمودها هستند؛ A و B حقیقتهای متناظر با ظواهر a و b؛ و α و β توصیف یا نمودار نمادی این حقیقتها. E خواص اساسی و ذاتی A و B است، و ε نظریهای است که E را بیان میکند. از ε و α میتوانیم β را استنتاج کنیم، و این بدان معنی است که، به مدد نظریهی خود، میتوانیم توضیح دهیم که چرا a به b میانجامد یا علت آن است.
افزاریگر اما به سادگی جهان حقیقتهای نهفته در آن سوی ظواهر را حذف میکند و با α مستقیما a را و با β مستقیما b را توصیف میکند. در این صورت ε چیزی را توصیف نمیکند و تنها افزاری است که به ما برای استخراج β از α کمک میكند. به قول شلیک به تبعیت از ویتگنشتاین:
«یک قانون کلی یا یک نظریه نه یک بیان شایسته بلکه یک قاعده یا مجموعهای از تعلیمات برای متفرع کردن بیانات جزئی از بیانات جزئی دیگر است.»
نظریهها با تلاشهایی برای رد کردن آنها آزموده و محک زده میشوند، در صورتی که در مورد قاعدههای فنی محاسبه چیزی متناظر با این آزمون و محک زدن وجود ندارد … افزارها، و حتا نظریهها از آن جهت که افزارند، قابل رد کردن نیستند …
افزاریگری بیش از ذاتیگری قابل قبول نیست. و هیچ ضرورتی برای پذیرفتن یکی از آن دو وجود ندارد، بدان جهت که یک نگرش سوم وجود دارد. در این نگرش این آموزهی گالیله که هدف دانشمند توصیف درست جهان یا بعضی از سیماهای آن و توصیف واقعیتهای قابل مشاهده است، محفوظ میماند. با این وجود دانشمند هرگز نمیتواند به صورت یقینی بداند که یافتههای او صحیح است، هرچندگاه میتواند با حدی از یقین معقول ثابت کند که یک نظریه باطل است.
نظریههای علمی حدسهای اصیلاند؛ حدسهایی آگاهیدهنده دربارهی جهان که هرچند قابل اثبات نیستند، میتوان آنها را با آزمونهای سخت محک زد. این آزمونها کوششهای جدی برای اکتشاف حقیقت به شمار میروند. فرضیههای علمی از این لحاظ درست به حدس مشهور گولدباخ در نظریهی اعداد شباهت دارند. گولدباخ چنان میاندیشید که ممکن است حدس وی درست باشد، حتا اگر ندانیم، و هرگز نتوانیم بدانیم، که آیا درست است یا درست نیست …
در تأیید اینکه گالیله به خاطر یک مسألهی کاذب گرفتار رنج شد، گفتهاند که اگر در پرتو یک منظومهی فیزیکی که منطقا پیشرفتهتر بود به آن نظر میکردند، مسألهی گالیله در حقیقت به هیچ مبدل میشد. غالبا میشنویم که اصل عمومی انیشتین این مطلب را کاملا روشن میسازد که سخن گفتن از حرکت مطلق، حتا در مورد دوران، معنایی ندارد؛ چه ما آزادانه میتوانیم هر دستگاه مختصاتی را که بخواهیم انتخاب کنیم که (به صورت نسبی) ساکن باشد. بدین ترتیب مسألهی گالیله نابود میشود … شناخت نجومی ممکن است چیزی جز قدرت توصیف کردن و پیشگویی کردن مشهودات ما نباشد؛ و چون اینها باید مستقل از انتخاب آزاد یک دستگاه مختصات از طرف ما باشد، اکنون به صورتی آشکارتر متوجه میشویم که چرا مسألهی گالیله نمیتواند حقیقی باشد.
این برهان بناشده بر یک اشتباه است: از دیدگاه نسبیت عمومی، گفتن اینکه زمین گردش میکند، دارای معنی خوب و حتا معنی مطلق است: به همان معنی زمین دوران میكند که یک چرخ دوچرخه دوران میكند. دوران میکند، یعنی نسبت به هر دستگاه لختی انتخاب شده محلی. البته نسبیت، منظومه شمسی را به شکلی توصیف میکند که از روی این توصیف میتوانیم چنان استنتاج کنیم که هر شخص ناظر فیزیکی دارای حرکت آزاد و واقع در فاصلهی کافی (همچون ماه زمین، یا هر سیاره دیگر، یا هر ستارهی بیرون منظومهی شمسی) خواهد دید که زمین گردش میكند، و میتواند از این مشاهده چنان استنباط کند که برای ساکنان آن یک حرکت روزانه ظاهری خورشید وجود دارد. ولی واضح استکه این درست معنی کلمههای ”آن حرکت میكند” موضوع بحث است؛ چه قسمتی از موضوع بحث این بود که آیا منظومهی شمسی منظومهای همچون منظومهی مشتری و ماههای آن و تنها بزرگتر از آن است؛ و اینکه آیا این منظومه از بیرون آن به چه چیز شباهت دارد. در همهی این مسایل انیشتین بدون ابهام گالیله را تأیید میکند.
مسلما گالیله و انیشتین هر دو، در میان منظورهای دیگر، این قصد را دارند که آنچه را که یک ناظر یا ناظر احتمالی باید ببیند استنتاج کنند. ولی این مسألهی عمدهی آنان نیست. هر دو نفر منظومههای فیزیکی و حرکتهای آنها را مورد تحقیق و پژوهش قرار میدهند. تنها فیلسوفان افزاریگر بر آنند که آنچه ایشان دربارهی آن بحث میکردند یا ”واقعا قصد” بحث کردن آنرا داشتند، نه منظومهی فیزیکی بلکه تنها نتیجههای مشاهدههای ممکن بود؛ و اینکه به اصطلاح ”منظومههای فیزیکی” آنان که چنان مینمود که موضوعهای بحث ایشان بود، در حقیقت تنها افزارهایی برای مشاهدهها بودهاست.
افزاریگری را میتوان همچون این نظر صورتبندی کرد که نظریههای علمی - نظریههای به اصطلاح علوم ”محض” - چیزی جز قاعدههای محاسبه یا استنتاج نیست؛ اصولا دارای همان خصلت و خصوصیت قاعدههای محاسبهی علوم به اصطلاح ”کاربردی” است.
جواب پوپر به افزاریگری عبارت از اثبات این امر است که میان نظریههای ”محض” و قاعدههای محاسبهی فنی تفاوتها است، و اینکه افزاریگر میتواند توصیف کاملی از این قاعده به دست دهد ولی از دادن گزارشی دربارهی اختلاف میان آنها و نظریهها کاملا ناتوان است. به این ترتیب افزاریگری میشکند و فرو میریزد.
… ارتباط منطقی ممکن است میان نظریههای مختلف، یا آنها که میان قاعدههای محاسبه برقرار باشد، متقارن نیست؛ و با آنها که ممکن است میان نظریههای مختلف، یا آنها که میان قاعدههای مختلف محاسبه وجود داشته باشد، تفاوت دارد. راههایی که از آنها قاعدههای محاسبه آزمایش میشوند با راه آزمایش شدن نظریهها اختلاف دارد؛ و مهارتی که برای بحث نظری آنها و برای تعیین نظری حدود قابلیت کاربرد آنها ضرورت دارد متفاوت است …
چکیده و برگرفته از «سه نظریه درباره شناخت انسان» - پوپر - حدسها و ابطالها
فلسفهی علم گالیله از آموزههای زیر تشکیل میشود:
۱ - هدف دانشمند یافتن نظریه یا توصیفی صحیح دربارهی جهان است که ممکن است نیز توضیحی از واقعیتهای مشهود باشد.
۲- دانشمند میتواند به آن موفق شود که بالاخره حقانیت چنین نظریهای را در آن سوی هر شک معقول به اثبات برساند.
۳ - بهترین و در واقع علمیترین نظریهها توصیفکننده ”ذاتها” یا ”ماهیتهای ذاتی” اشیاءند - حقیقتی که در زیر ظاهرها قرار گرفتهاست. چنین نظریههایی نه نیازمند به توضیح و بیان بیشترند و نه پذیرندهی آن: آنها آخرین توضیحها هستند، و یافتن آنها هدف نهایی دانشمند است.
فلسفه افزاریگری علم:
- علم نمیتواند ”ذات مکتوم و نهانی چیزها را اکتشاف کند”
- نظریههای علمی افزارهایی بیش نیستند و چیزی را توضیح نمیدهند.
- یک نظریه نمیتواند راست - مطابق با واقع - باشد بلکه تنها میتواند مناسب یا ساده یا اقتصادی یا پر قدرت و … باشد.
بنابر این افزاریگری آموزههای ۲ و ۳ ی گالیله را رد میکند.
افزاریگران معتقدند ”ذات مکتوم و نهفته” نمیتواند وجود داشته باشد، مبنی بر اینکه در آنجا نمیتواند چیزی مخفی باشد یا اینکه اگر چیزی مخفی باشد تنها به وسیلهی وحی الهی ممکن است شناخته شود.
پوپر میپذیرد که بسیاری از چیزها بر ما مخفی و مکتوم است، و اینکه بسیاری از چیزهای مکتوم ممکن است کشف شود؛ بر خلاف ویتگنشتاین که گفته است «معما وجود ندارد.» پوپر حتا بر کسانی که در صدد فهمیدن ”ذات جهان” برآمدهاند، خرده نمیگیرد. پوپر اما با این آموزهی ذاتیگرانه به تعبیر خودش مخالف است که تنها آموزه هدف علم عبارت از توضیح نهایی بودن است.
بنابر ذاتیگری، باید سه چیز را از یکدیگر تمیز دهیم:
۱- جهان حقیقی ذاتی
۲ - جهان نمودهای قابل مشاهده
۳ - جهان زبان توصیفی یا نمایش نمادی
a و b نمودها هستند؛ A و B حقیقتهای متناظر با ظواهر a و b؛ و α و β توصیف یا نمودار نمادی این حقیقتها. E خواص اساسی و ذاتی A و B است، و ε نظریهای است که E را بیان میکند. از ε و α میتوانیم β را استنتاج کنیم، و این بدان معنی است که، به مدد نظریهی خود، میتوانیم توضیح دهیم که چرا a به b میانجامد یا علت آن است.
افزاریگر اما به سادگی جهان حقیقتهای نهفته در آن سوی ظواهر را حذف میکند و با α مستقیما a را و با β مستقیما b را توصیف میکند. در این صورت ε چیزی را توصیف نمیکند و تنها افزاری است که به ما برای استخراج β از α کمک میكند. به قول شلیک به تبعیت از ویتگنشتاین:
«یک قانون کلی یا یک نظریه نه یک بیان شایسته بلکه یک قاعده یا مجموعهای از تعلیمات برای متفرع کردن بیانات جزئی از بیانات جزئی دیگر است.»
نظریهها با تلاشهایی برای رد کردن آنها آزموده و محک زده میشوند، در صورتی که در مورد قاعدههای فنی محاسبه چیزی متناظر با این آزمون و محک زدن وجود ندارد … افزارها، و حتا نظریهها از آن جهت که افزارند، قابل رد کردن نیستند …
افزاریگری بیش از ذاتیگری قابل قبول نیست. و هیچ ضرورتی برای پذیرفتن یکی از آن دو وجود ندارد، بدان جهت که یک نگرش سوم وجود دارد. در این نگرش این آموزهی گالیله که هدف دانشمند توصیف درست جهان یا بعضی از سیماهای آن و توصیف واقعیتهای قابل مشاهده است، محفوظ میماند. با این وجود دانشمند هرگز نمیتواند به صورت یقینی بداند که یافتههای او صحیح است، هرچندگاه میتواند با حدی از یقین معقول ثابت کند که یک نظریه باطل است.
نظریههای علمی حدسهای اصیلاند؛ حدسهایی آگاهیدهنده دربارهی جهان که هرچند قابل اثبات نیستند، میتوان آنها را با آزمونهای سخت محک زد. این آزمونها کوششهای جدی برای اکتشاف حقیقت به شمار میروند. فرضیههای علمی از این لحاظ درست به حدس مشهور گولدباخ در نظریهی اعداد شباهت دارند. گولدباخ چنان میاندیشید که ممکن است حدس وی درست باشد، حتا اگر ندانیم، و هرگز نتوانیم بدانیم، که آیا درست است یا درست نیست …
در تأیید اینکه گالیله به خاطر یک مسألهی کاذب گرفتار رنج شد، گفتهاند که اگر در پرتو یک منظومهی فیزیکی که منطقا پیشرفتهتر بود به آن نظر میکردند، مسألهی گالیله در حقیقت به هیچ مبدل میشد. غالبا میشنویم که اصل عمومی انیشتین این مطلب را کاملا روشن میسازد که سخن گفتن از حرکت مطلق، حتا در مورد دوران، معنایی ندارد؛ چه ما آزادانه میتوانیم هر دستگاه مختصاتی را که بخواهیم انتخاب کنیم که (به صورت نسبی) ساکن باشد. بدین ترتیب مسألهی گالیله نابود میشود … شناخت نجومی ممکن است چیزی جز قدرت توصیف کردن و پیشگویی کردن مشهودات ما نباشد؛ و چون اینها باید مستقل از انتخاب آزاد یک دستگاه مختصات از طرف ما باشد، اکنون به صورتی آشکارتر متوجه میشویم که چرا مسألهی گالیله نمیتواند حقیقی باشد.
این برهان بناشده بر یک اشتباه است: از دیدگاه نسبیت عمومی، گفتن اینکه زمین گردش میکند، دارای معنی خوب و حتا معنی مطلق است: به همان معنی زمین دوران میكند که یک چرخ دوچرخه دوران میكند. دوران میکند، یعنی نسبت به هر دستگاه لختی انتخاب شده محلی. البته نسبیت، منظومه شمسی را به شکلی توصیف میکند که از روی این توصیف میتوانیم چنان استنتاج کنیم که هر شخص ناظر فیزیکی دارای حرکت آزاد و واقع در فاصلهی کافی (همچون ماه زمین، یا هر سیاره دیگر، یا هر ستارهی بیرون منظومهی شمسی) خواهد دید که زمین گردش میكند، و میتواند از این مشاهده چنان استنباط کند که برای ساکنان آن یک حرکت روزانه ظاهری خورشید وجود دارد. ولی واضح استکه این درست معنی کلمههای ”آن حرکت میكند” موضوع بحث است؛ چه قسمتی از موضوع بحث این بود که آیا منظومهی شمسی منظومهای همچون منظومهی مشتری و ماههای آن و تنها بزرگتر از آن است؛ و اینکه آیا این منظومه از بیرون آن به چه چیز شباهت دارد. در همهی این مسایل انیشتین بدون ابهام گالیله را تأیید میکند.
مسلما گالیله و انیشتین هر دو، در میان منظورهای دیگر، این قصد را دارند که آنچه را که یک ناظر یا ناظر احتمالی باید ببیند استنتاج کنند. ولی این مسألهی عمدهی آنان نیست. هر دو نفر منظومههای فیزیکی و حرکتهای آنها را مورد تحقیق و پژوهش قرار میدهند. تنها فیلسوفان افزاریگر بر آنند که آنچه ایشان دربارهی آن بحث میکردند یا ”واقعا قصد” بحث کردن آنرا داشتند، نه منظومهی فیزیکی بلکه تنها نتیجههای مشاهدههای ممکن بود؛ و اینکه به اصطلاح ”منظومههای فیزیکی” آنان که چنان مینمود که موضوعهای بحث ایشان بود، در حقیقت تنها افزارهایی برای مشاهدهها بودهاست.
افزاریگری را میتوان همچون این نظر صورتبندی کرد که نظریههای علمی - نظریههای به اصطلاح علوم ”محض” - چیزی جز قاعدههای محاسبه یا استنتاج نیست؛ اصولا دارای همان خصلت و خصوصیت قاعدههای محاسبهی علوم به اصطلاح ”کاربردی” است.
جواب پوپر به افزاریگری عبارت از اثبات این امر است که میان نظریههای ”محض” و قاعدههای محاسبهی فنی تفاوتها است، و اینکه افزاریگر میتواند توصیف کاملی از این قاعده به دست دهد ولی از دادن گزارشی دربارهی اختلاف میان آنها و نظریهها کاملا ناتوان است. به این ترتیب افزاریگری میشکند و فرو میریزد.
… ارتباط منطقی ممکن است میان نظریههای مختلف، یا آنها که میان قاعدههای محاسبه برقرار باشد، متقارن نیست؛ و با آنها که ممکن است میان نظریههای مختلف، یا آنها که میان قاعدههای مختلف محاسبه وجود داشته باشد، تفاوت دارد. راههایی که از آنها قاعدههای محاسبه آزمایش میشوند با راه آزمایش شدن نظریهها اختلاف دارد؛ و مهارتی که برای بحث نظری آنها و برای تعیین نظری حدود قابلیت کاربرد آنها ضرورت دارد متفاوت است …
چکیده و برگرفته از «سه نظریه درباره شناخت انسان» - پوپر - حدسها و ابطالها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر