۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

سرخ سفید

پسر فرورفتگی روی دیوار را نشان می‌داد که به اندازه سر انگشتی بود. بغض صدای‌اش که می‌گفت آبجی‌ام اینجا تیر خورد و تموم کرد هنوز توی گوشم هست. فرورفتگی جای مرمی گلوله‌ای بود که از سینه دختر گذشته بود. آن روزها فیسبوک و تلگرام نبود، گوشی و ماهواره هم نبود، که صحنه جان کندن دختر، رکورددار دیده شدن مرگ انسانی باشد... این از معدود خاطره‌های کسی است که زمان انقلاب، 8 ساله بوده و ساکن شهرستانی کوچک که چیزی از ماجراهای یک سال بعد به جز بحث‌های داغ بزرگ‌ترها بر سر مناظره‌های تلویزیونی، ندیده است. ماجراهایی که درون مایه رمان سرخ سفید است.
مهدی یزدانی خرم با روایت سرگذشت شخصیت‌هایی که طرف‌های درگیر آن دوره پرالتهاب را نمایندگی می‌کنند، به مرور سرگذشت انقلاب از سال 58 تا 88 پرداخته است. دی‌ماه سرد و برفی 58 اوج سهم‌خواهی‌ گروه‌ها و طرزتفکرهای مختلف درگیر در انقلاب بود؛ چه به شکل دموکراتیک در قالب اولین انتخابات ریاست جمهوری که به پیروزی بنی‌صدر انجامید و چه به صورت درگیری‌های مسلحانه و خیابانی. درگیری‌هایی که به صورت نمادین 15 مبارزه نفس‌گیر قهرمان داستان برای گرفتن کمربند مشکی در یک رشته رزمی، روایت شده‌اند. قهرمان فقط یک بار حق باختن دارد، که آن هم از طبقه متوسط و مطبوعاتی به نمایندگی اسماعیل، کارمندی است که با تلاش جای پدر استخدام می‌شود و با دوربینی که پیدا کرده است به ثبت وقایع می‌پردازد...
مهدی قبل از شروع روایت مبارزه‌هایی که یکی، یکی به حذف لایه‌های مختلف از انقلاب می‌انجامد، به ترسیم فضای کلی سیاسی کشور می‌پردازد، با اشاره به نگرانی نفوذ غرب با به کار گیری نمادین تونل رسالت به عنوان رابط شرق و غرب و تاکید چندباره که هنوز بعد از صد سال، روح مشروطه در این تونل سرگردان است! حامیان اصلی انقلاب از کسبه‌های معتقد محله‌های جنوب شهر به نمایندگی مصطفا شعبانی هستند، که اگر همان سال‌ها از دیدن خشونتی که روا نداشتند، دق نمی‌کردند، بعدها در جنگ و در عملیات‌هایی مثل رمضان شهید می‌شدند.
کتاب پر است از نشانه‌ها از سرخی و خون گرفته تا نشانه‌های دوم خرداد و انتخاب احمدی‌نژاد و ماجراهای 88. راوی و شخصیت‌ها، همیشه با سمت چپ، دست چپ و پای چپ سرو کار دارند. به خصوص اولین مبارزه با مارکسیسم اسلامی است به نمایندگی منصور کدخدایی، سمپات مجاهدین که سال 88 می‌میرد. حریف دوم سبزهای 18 ساله هستند. در هوا می‌چرخند و شلوغ می‌کنند ولی خیلی زود به تجربه و سنگینی مبارز می‌بازند. تندی رنگ سبز بر تن حاج شعبانی می‌نشیند!
علاوه بر تقابل شرق و غرب که حضور سنگینی در کتاب دارد، تا جایی‌که تقی تمام دارایی‌اش را بر سر برد آلمان شرقی در برابر آلمان غربی شرط می‌بندد؛ یزدانی خرم در لایه‌هایی از رمان به دو قطبی شمال و جنوب نیز می‎پردازد از جمله این‌که دختران کاسب خرابه‌های قلعه را که می‌گیرند، می‌فرستندشان شمال شهر ولی دست‌فروش‌های دلال را می‌برند به منکرات جنوب! یاسر  پاسدار، کارگر زاده‌ای از جنوب شهر است که هدف ترور کور بازماندگان طبقه فاسدی قرار می‌گیرد که سهمشان را از خوش‌گذرانی از دست رفته می‌دیدند. ساسان کسی که چریک نیست ولی جنون کشتن دارد و سومین حریف است. یاسر که همواره روح نگران خواهر چریکش را به همراه دارد، به جبهه می‌رود و در اسارت و گمنامی می‌میرد. خواهر ستاری، همسرش در سال 88 فعال است ولی راوی ترجیح می‌دهد بیش از این پی موضع همسران باکری و همت را در این ماجرا نگیرد.
استالینیست‌های دوآتشه شاید با تقریری اشتباه از استالین به فراموشی سپرده می‌شوند. تقی شرقی اهل کتاب با تحصیل‌کرده‌های مثلا دور از سیاست که دم آخری از دولت مشروطه بختیار حمایت کردند نیز در فاضلاب غرق می‌شوند. هرجا صحبت از کتاب و فرهنگ است، با طیفی از اندیشمندان چپ روبه رو هستیم ولی بیشتر مواقع اقبال کمتری به منش بدون خشونت گاندی نشان داده می‌شود.
انقلاب تکلیفش را با اقلیت‌های مذهبی روشن می‌کند و انگار میانه خوبی با یهودیها ندارد ولی با مسیحیت کم و بیش مدارا می‌کند، هرچند هلن ارتدکس تازه مسلمان و همسر کمونیست کشته شده، پریشان است و نمی‌داند چه می‌خواهد. خوانندهها و بازیگران سینما، به کلی حذف می‌شوند. ملی مذهبیها که با خطا از میدان به در می‌شوند و از لیبرال‌ها هم خیری نمی‌بینند. لیبرال‌هایی که خود به فرانسه می‌گریزند (در هیبت زنانه) و آن‌جا فراموش می‌شوند. توده‌ای‌ها به بهانه جاسوسی شوروی از کشور رانده می‌شوند. تکنوکرات‌ها با وساطت طالقانی می‌مانند ولی در مبارزه شکست می‌خورند. بچه‌های حاجی بازاری‌ها هیچ نسبتی با خودشان ندارند؛ آن‌ها هم حذف می‌شوند. حتا روایتهای غیر روایت حاکم از شیعه نیز فراموش می‌شوند، هر چند بازرگان گوشه چشمی به آنها داشته است. تاکید بر بی‌عرضگی سلطان حسین صفوی در اصفهان (که به دست محمود افغان تصرف شد) ممکن است اشاره‌ای به وقایع ۸۸ داشته باشد. که در آن دست دعانویس‌ها و سید شمعی‌ها رو می‌شود. کارهای عهد بوقی‌ای که اواخر دوره پهلوی جلویشان گرفته شد، بعد از انقلاب با عنوان‌هایی چون حجامت اسلامی باز رونق می‌گیرد. تیرماه 88، بدل‌کاری هم می‌میرد.
خانواده شهدا و تحصیل‌کرده‌های شریف که گویا میراث دار یقه‌سفیدها هستند نیز حذف می‌شوند. سلطنت‌طلب‌ها، کارگران، کاسبان خرد، همه و همه حذف می‌شوند. نسل بعد از انقلاب حواسش پی شبکه‌های اجتماعی و موبایل می‌رود و شکست می‌خورد ولی گویا در مبارزه‌های بعدی‌اش روز به روز موفق‌تر عمل می‌کند.
دو روح ناظر مبارزه‌ها هستند، یکی روح شاعر آزادی‌خواه، شاید عارف که شعرش شاخص تبدیل ادبیات به وسیله مبارزه است؛ روحی که غمگین است و معلوم نیست چرا هنوز به او بال و پر نداده‌اند. روح دوم نماد استبداد است (رضا شاه؟) و همیشه شرط‌بندی‌ها را می‌برد! استبداد، روح آزاده را کمونیست خطاب می‌کند.
نامزد کیوکوشین‌کای زرد نویس و کارمند دون پایه با حساب بانکی خالی،  اورا ترک کرده و رفته است پی خوش‌گذرانی در آنتالیا؛ کنایه از مردمی که از نظام قهر کرده‌اند؟ کیوکوشین‌کا در آرزوی ژاپن است؛ کنایه از آرزوی ژاپن اسلامی شدن؟! شروع کلاس قهرمان اعدام شده از خرداد 76 است، آیا این کنایه از شروع و مرگ اصلاحات است؟


هیچ نظری موجود نیست: