۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

ایمان‌گروی - ادامه


بخش‌های پیشین

نیچه علاقه‌ای به بحث در خصوص تئوری‌های صدق ندارد. او تأکید دارد که در بند درستی و نادرستی آرا و تحری حقیقت نیست و اساسا منکر وجود حقیقت به معنای امر مطابق با واقع است:
«نادرست بودن یک قضاوت ضرورتا خرده‌ای بر آن قضاوت به شمار نمی‌آید» «فراسوی نیک و بد»
«نه! این ذائقه‌ی بد، این اراده‌ی معطوف به صدق، به "حقیقت به هر قیمت" ، این دیوانگی جوان ‌سرانه در عشق به حقیقت - جاذبه و افسون خود را برای ما از دست داده‌اند» «دانش طرب‌ناک»
«نه "روح" وجود دارد نه عقل نه قدرت تفکر نه خوداگاهی نه اراده و نه حقیقت» «اراده‌ی معطوف به قدرت»
نیچه که پدیدارگرا و تجربی مسلک است معتقد نیست که باورهای ما حاکی از واقعیاتی ماورایی هستند بلکه باور را صرفا نوعی ابزار بقا به شمار می‌آورد که به فرد اجازه می‌دهد تا عالم را در جهت منافع خود مورد استفاده قرار دهد:
«یک باور، هر قدر هم که برای حفظ یک نوع ضرورت داشته باشد، هیچ ربطی با صدق و حقیقت ندارد … صدق، آن نوع خطاست که بدون آن یک گونه حیاتی خاص نمی‌تواند زندگی کند. ارزش حیات [است که] نهایتا تعیین‌کننده است.» «اراده‌ی معطوف به قدرت»
نیچه بر این باور است که هر کس که عالم را توصیف می‌کند در واقع به دیگران می‌گوید عالم را آن‌گونه بنگرند که او می‌بیند و به این ترتیب در یک شکل زندگی خاص با او شریک شوند. به اعتقاد نیچه، افراد نظم‌های از پیش موجود را کشف نمی‌کنند بلکه نظمی را که خود اراده کرده‌اند به عالم تحمیل می‌کنند. و عالم چیزی نسیت جز توده‌ی مواج و بی‌شکل احساسات و داده‌های حسی و تجربی. به این ترتیب نیچه در عداد فلاسفه‌ای جای می‌گیرد که قایل به برساختن (construction) واقعیت هستند‌ و با مفهوم صدق به معنای انطباق یافته‌های فاعل شناسایی با واقعیات مستقل از ذهن و زبان و قرارداد افراد، مخالف‌اند:
« "صدق/حقیقت" چیزی نیست که از پیش موجود باشد، چیزی که بتوان آن را یافت یا کشف کرد - بلکه چیزی است که می‌باید آن‌را خلق کرد و چیزی که به فعالیت ما معنا می‌دهد» «اراده‌ئ معطوف به قدرت»
یکی از دلایل مشوق نیچه برای رد مفهوم صدق آن است که به نظر او عامه از مفهوم صدق برای فرار از مسؤولت اعمال و اعتقادات خود مدد می‌گیرند. صدق به این منظور به کار گرفته می‌شود که همه‌ی عقاید را در خط و تراز واحدی قرار دهد و یکسان سازد و به کسی اجازه‌ی ابراز عقیده‌ی مخالف ندهد …
«ایمان همواره و بیش از هر چیز دیگر در جایی که فقدان اراده وجود دارد مورد نیاز است … یعنی هرقدر شخص کم‌تر نسبت به این‌که چگونه فرمان دهد آگاه باشد، تمایل به موجودی که فرمان می‌دهد بیشتر می‌شود - خدا، شاه، طبقه، پزشک، کشیش، اعتقادات جزمی، یا خود‌آگاهی حزبی» «دانش‌طربناک»
به عقیده‌ی نیچه، کسانی مانند مؤمنان مسیحی، برخلاف فلاسفه حقیقی اراده‌شان معطوف به قدرت نیست بلکه آن را در پشت تظاهر به علاقه به یک واقعیت بیرونی و مستقل پنهان می‌کنند. به این ترتیب به زعم نیچه مؤمنان و کسانی که به واقعیت بیرونی و مستقل از اراده‌ی انسان‌ها اعتقاد دارند دائما به خودفریبی مشغول‌اند زیرا واقعیتی ورای نظر موجود نیست …
«دین، به مردمان عادی - یعنی اکثریت عظیمی که برای خدمت کردن و بهره‌ی عام زیست می‌کنند، و ممکن است که تنها به همین منظور زندگی کنند - رضایت خاطر فراوانی در خصوص شرایط [زندگی] و سنخ [وجودیشان] اعطا می‌کند … شاید هیچ چیز در مسیحیت و بودیسم ارجمندتر از این هنرشان نباشد که به فرومایه‌ترین فرومایگان می‌‌آموزند چگونه خود را از رهگذر تقوی و زهد در یک نظم خیالی برتر جای دهند و به این ترتیب رضایت خاطر خود را از نظم واقعی محفوظ نگاه دارند، نظمی که در آن زندگی‌شان به اندازه‌ی کافی سخت و مشقت بار است - و دقیقا این مشقت و سختی ضروری است» «فراسوی نک و بد»
نیچه در فراسوی نیک و بد مسأله ارزش صدق را مطرح می‌سازد و نوعی نظریه ارزش‌گرایانه برای صدق پیشنهاد می‌کند که صورتی از نظریه‌های پراگماتیستی صدق به شمار می‌آید.
« در ازای هر ارزشی که راست، صادق، و از خود گذشته، شایسته‌ی‌ آن است، ممکن است ناگزیر باشیم ارزش بالاتر و بنیادیتری برای حیات را، به فریب، خودخواهی و شهوت اسناد دهیم … غلط بودن یک قضاوت ضرورتا ایرادی به آن به شمار نمی‌آید، از این جهت، زبان کنونی ما ممکن است عجیب بنماید، سؤال این است که چنین قضاوتی تا چه حدی در حفظ حیات فرد یا نوع و حتا رشد نوع مؤثر است» «فراسوی نیک و بد»

فلسفه تحلیلی - مسایل و چشم‌انداز‌ها - علی پایا - طرح نو - ۱۳۸۲ - صفحه‌های ۴۵۱ تا ۴۵۸

هیچ نظری موجود نیست: