بخشهای پیشین
از نظر دستوری چنین مینماید که واژهی «صادق» واژهای دال بر صفت باشد. از اینرو میخواهیم حدود و حوزهای را که در آن میتوان صدق را بر چیزی حمل کرد، حوزهای را که در آن مسألهی صدق مطرح میشود، با دقت بیشتر معین کنیم. صدق بر تصاویر، ایدهها، جملهها و اندیشهها حمل میشود… واضح است که نمیتوان هیچ تصویری را صادق دانست مگر آنکه مقصودی مورد نظر باشد. غرض از تصویر آن است که چیزی را نشان دهد… از این نکته ممکن است استنباط شود که صدق [در مورد تصویر] عبارت است از مطابقت تصویر با چیزی که مصور شده است. مطابقت هم یک نسبت اضافی است. ولی چنین نتیجهای با موارد استعمال لفظ «صادق» منافات دارد زیرا صادق از نوع کلمات دال بر نسبت نیست و دلالت بر هیچ چیز دیگری که باید مطابق آن باشد، ندارد. اگر من ندانم که تابلویی میخواهد کلیسای بزرگ کلن را نشان دهد، نمیدانم که باید آنرا با چه چیزی مقایسه کنم تا دربارهی صدقش داوری کنم. علاوه بر این، تطابق در صورتی کامل است که چیزهای مطابق، با یکدیگر هماهنگ بوده مغایر هم نباشند. بر حسب فرض میتوان برای تبیین اصل بودن اسکناس آنرا به روش استریوسکوپی با یک اسکناس اصل مقایسه کرد. اما خندهدار است که بخواهیم یک سکهی طلا را به این روش با یک اسکناس بیست مارکی مقایسه کنیم. ایده را تنها در صورتی میتوان با چیزی مقایسه کرد که آن نیز خود ایده باشد. و بعد از آن اگر اولی با دومی به طور کامل مطابق بود، آن دو با یکدیگر همساناند. ولی وقتی صدق را به معنای انطباق ایده با یک امر واقعی میدنند، اصلا مرادشان چنین چیزی نیست. زیرا مغایرت واقعیت و ایده با یکدیگر امری جوهری و ذاتی است…
وقتی صفت صدق را به تصویری نسبت میدهیم، نمیخواهیم وصفی را به آن نسبت دهیم که کاملا مستقل از چیزهای دیگر به این تصویر تعلق دارد. در این موارد همواره شیئی راکه کاملا غیر از این تصویر است در نظر داریم و میخواهیم بگوییم که ین تصویر از جهتی مطابق با این شیئ است. « ایدهی [تصور] من با کلیسای بزرگ کلن مطابقت دارد» یک جمله است و مسألهی صدق هم مربوط به همین جمله [نه تصور من] است. پس آنچه به غلط صدق تصاویر یا ایدهها [تصورات] خوانده شده بود به صورت صدق جملات در میآید… وقتی جملهای را صادق میخوانیم در واقع معنای آن را صادق میدانیم. به این ترتیب مسألهی صدق فقط ناشی از معنای جمله است. حال باید دید که آیا معنای یک جمله یک ایده است؟ به هر حال حدق عبارت از مطابقت معنای جمله با چیز دیگری نیست زیرا در این صورت مسألهی صدق به تسلسل میانجامد.
بیآنکه در صدد ارائهی تعریف باشم، مراد من از «اندیشه» هر چیزی است که مسألهی صدق دربارهی آن مطرح شود. بنابر این آنچه را کاذب است به اندازهی آنچه صادق است، جزء اندیشهها محسوب میدارم. پس میتوانم بگویم: اندیشهها معانی جملهها هستند، بیآنکه بخواهم بگویم هر جملهای یک اندیشه است. اندیشه که فینفسه محسوس حواس نیست جامهی محسوس جمله را به تن میکند و به این ترتیب برای ما قابل فهم میشود. ما میگوییم که هر جملهای یک اندیشه را بیان میکند.
اندیشه چیزی است غیر محسوس: آنچه که مدرک حواس است خارج از حوزهی اموری است که متعلق صدق قرار میگیرند. صدق امری مطابق با هیچیک از انطباعات حسی نیست و بنابراین کاملا از کیفیاتی مثل «سرخ»، «تلخ» یا «بوی گل سرخ» متمایز است. ولی مگر ما طلوع خورشید را مشاهده نمیکنیم؟ و بعد متوجه نمیشویم که طلوع خورشید صادق است؟ این معنا که خورشدی طلوع کرده، چیزی نیست که با پرتوافشانی به چشم ما برسد. این معنا یک امر مرئی مثل خورشید نیست؛ هرچند که درک و دریافت صدق این معنا که خورشید طلوع کرده، مبتنی بر انطباعات حسی است، ولی صادق بودن، کیفیتی محسوس نیست…
معالوصف باید توجه داشت که ما نمیتوانیم بفهمیم چیزی صفتی را داراست بدون اینکه همزمان صدق این اندیشه را فهمیده باشیم که این چیز این وصف را داراست. بنابر این با هر صفتی از اوصاف اشیاء، صفتی از اندیشه یعنی همان صدق همراه است. باید توجه داشت که مثلا جملهی «بوی بنفشهها را میشنوم» با جملهی «این صادق است که بوی بنفشهها را میشنوم» هممعنا است. بنابر این به نظر میرسد با افزودن صفت صادق بر اندیشهی یادشده، چیزی به آن افزوده نشده است. در عین حال آیا اینکه یک دانشمند پس از تاملات و تحقیقات طاقتفرسا نهایتا میتواند بگوید «حدس من صادق است» نتیجهای مهم نیست؟ ظاهرا معنای کلمهی صادق معنایی یگانه است. آیا نمیتوان احتمال داد که «صادق» یک وصف به معنای مصطلح آن نباشد؟ …*
* اندیشه - نوشتهی گوتلوب فرگه - ترجمهی محمود یوسف ثانی - ارغنون شمارهی ۷ و ۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر