۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

مشکل اخلاقى يک فيلسوف


من با کيرکگارد يک مشکل اساسى دارم. نه به اين خاطر که به کار بردن اسمش ممکنه باعث فيلتر شدن اين‌جا بشه. دوست هم ندارم اين‌طور به نظر برسه که من دارم با يک جمله زيرآب يک سنت بزرگ فلسفى رو مى‌زنم. اما نمى‌دانم چه مشکل اخلاقى در داستان ابراهيم هست که ايشان را اين‌همه دچار دلهره کرده!
بله اگر داستان ابراهيم را با ذهنيت مدرن بخوانيم، هيچ جاى توجيهى نمى‌ماند. يعنى چه که انسان بپذيرد -به هر دليلى - گلوى فرزندش را ببرد! چه رسد که دليلش يک توهم اسکيزوفرنيک باشد.
فکر کنيد کسى را در جهان مدرن به جرم آن‌که مى‌خواسته فرزندش را بکشد بگيرند. و او در دفاع بگويد که ندايى غيبى او را به اين کار دستور داده. او را به پزشکى قانونى معرفى مى‌كنيم و پزشک هم تأييد کند که او از اختلال اسکيزوفرنى رنج مى‌برد. بيمار ما چندان باهوش هم نيست که خودش بتواند به اين موضوع پى ببرد. من اگر عضو هيأت ژورى باشم، حتما رأى به بى‌گناهى‌اش مى‌دهم و درخواست مى‌کنم دادگاه او را براى مداوا به بيمارستان بفرستد. حتا اگر وضع مالى‌اش خوب نيست و بيمه هم ندارد، درخواست خواهم کرد که دولت خرج بيمارستانش را بدهد.
اما در نظر بگيريد که در بعضى از پستانداران، وقتى که يک نر به نر ديگرى غلبه مى‌کند، براى اين‌که ماده‌اش تمايل به جفت‌گيرى داشته باشد، بچه‌هاى قبلى را مى‌کشد. فکر کنيد که ممکن است ريشه تکاملى کشتن «نخست‌زاده» و تقديم آن به خدا به همين موضوع برگردد. صرف نظر از اين، به هر حال رسم قربانى کردن «نخست‌زاده» در بشر اوليه بوده (به لحاظ انتخاب طبيعى براى اين‌که نر مطمئن باشد که بچه از نطفه او که قوى‌تر است مى‌ماند و نه از نسل نرى که ضعيف‌تر بوده و در مبارزه باخته است) در اين صورت داستان ابراهيم، اشاره به جاى‌گزين شدن رسم قربانى کردن حيوان‌ها به جاى نخست‌زاده‌هاست! حتا با ملاک‌هاى امروزى نيز اين تفسير از داستان اخلاقى‌ است. دست کم اخلاقى‌تر است.

هیچ نظری موجود نیست: