ديشب خواب دريا را ديدم، که با نگاه زنانهاش مىرفت تا در افق به آسمان رسيد.
چشم خورشيد را ديدم که آنجا به خون نشست.
ديدمش که با پاى خود به گور مىرفت و با خودش دل من بود که مىبرد …
چشم خورشيد را ديدم که آنجا به خون نشست.
ديدمش که با پاى خود به گور مىرفت و با خودش دل من بود که مىبرد …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر