سنریهم آیاتنافیالافاق و فی انفسهم حتی لیتبین لهم انه الحق اولم یکف بربک انه علی کل شئ شهید
آگوستین در تعریف خدا گفته «آنچه برتر از او هیچ نیست». گروهی معتقدند آنسلم با بررسی این اندیشه بوده که برهان وجودی را اینگونه صورتبندی کرده است:
God can not be conceived not to exist. God is that, than which nothing greater can be conceived. That which can be conceived not to exist is not God.
دکارت میگوید خدا وجود دارد و این قضیه فقط از اینجا مبرهن میشود که ضرورت وجود خدا در مفهوم کلی اندیشهی ما از خدا نهفته است. به تعبیر هگل در مورد موجود متناهی، وجود با تصور تناظر و تطابق ندارد. اما در مورد نامتناهی که تعین ذاتی دارد، واقعیت باید با تصور تطابق داشته باشد.
برهان وجودی ( در برابر برهان جهانشناختی) در سنت مسیحی را میتوان با برهان صدیقین در سنت اسلامی مقایسه کرد. انگار عنوان صدیقین را ابن سینا اول بار به کار برده است. او با استناد به آیهی بالا میگوید این حکم از آن راستان است که از او گواهی میخواهند نه این که بر او گواهی بجویند. یعنی هستی واجبالوجود را گواه بر سایر هستیها قرار میدهند، نه آنکه از هستی دیگر موجودات بر هستی او استدلال کنند.
خواجه نصیرالدین طوسی در شرح این گفتار ابن سینا میگوید برهانی که از علت به معلول استدلال میکند (برهان لمی) یقینآورتر است تا برهانی که از روی وجود معلول به وجود علت استدلال مینماید (برهان انی) و یقینی به بار بنمیآورد. در واقع برهان انی را بسیاری محال میدانند.
تقریر ابن سینا از برهان صدیقین را میتوان اینطور بیان کرد:
جهان هستی یا علتی ندارد یا دارد که آن علت در بیرون این کل است یا درون آن است. اگر درون آن باشد دور است که باطل است. اما اگر علت در بیرون کل منظور باشد، وجود دارد یا نه؟ البته وجود دارد پس بیرون این کل نیست و اگر وجود ندارد پس علت ندارد. بنابر این کل جهان هستی واجبالوجود است. یعنی خدا میشود کل جهان هستی!
ملاصدرا به تقریر ابن سینا این ایراد میگیرد که نیاز به ابطال دور و تسلسل دارد در حالی که معتقد است با برهان او اول واجبالوجود ثابت میشود و سپس بر اساس آن دور و تسلسل باطل میشود. تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین این مقدمهها تکیه دارد: اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، بساطت وجود.
ملاصدرا میگوید که هرجا نقصی باشد لازمهاش تعلق است. اگر فرض کنیم که همه موجودات عالم از ستاته وجود تعلقی دارند چه این مجموعه متناهی باشد و چه نامتناهی، همگی متعلق به غیراند، پس باید یک غیری در کار باشد و گرنه تعلق معنا نمیدهد.
حکیم سبزواری تقریر دیگری بر برهان صدیقین دارد مبنی بر اینکه حقیقت وجود قابل حمل عدم بر آن نیست. زیرا وجود و عدم نقیض یکدیگراند و نقیض بر بر نقیض حمل نمیشود. پس هستی نیستی پذیر نیست و این همان واجبالوجود است.
علامه طباطبایی معتقد است که تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین انی است نه لمی و خود چنین تقریری دارد که اصل واقعیت خارج دائمالتحقق است و از بین رفتن آن ذاتا محال است، پس واجب خواهد بود. لذا از دید ایشان وجود خدا بدیهی است.
همانطور که ملاحظه میکنید خدای برهان صدیقین (و نیزبرهان وجودی) - در تمام تقریرهایاش - هیچ ربطی به خدای متشخص ابراهیمی ندارد! عارفان مسلمان در این مورد توضیحی دارند، شنیدنی. آقای فنایی برای کسانی که با زمانه اینترنت بیگانه نیستند آشناست:
«وجود خدای شخصی مستلزم نفی خدای غیر متشخص نیست. نگارنده در این مورد به سنت عرفان اسلامی گرایش دارد که بر اساس آن خدای متشخص یکی از مظاهر و تجلیات خدای غیر متشخص به شمار میرود. این سنت فکری بین تشخص و عدم تشخص خداوند تقابل نمیافکند و این دو تلقی از خدا را با یکدیگر سازگار و قابل جمع میداند و میبیند.» [۱]
تا آنجا که من میدانم در فلسفهی اسلامی تشخص به وجود است و با توجه به اصالت و وحدت تشکیکی وجود، تشخص از آن وجود مطلق است، اما « بین کملین از عرفا اختلاف است که آیا وجود حق تعالی و هویت واجب وجود لابشرط است که عبارت از وجود مطلق عاری از قید اطلاق باشد … [که] از او به مقام لا اسم له و لا رسم و لا نسبة و لا حکم بل وجود بحت و غیب مجهول و کنز مخفی و عنقاء مغرب[یاد کنند] … و یا آنکه حقیقت واجبیه وجود مأخوذ بشرط لا است که از او به مرتبه احدیت و غیب اول و تعین اول تعبیر نمودهاند…» [۲]
راستش من سالهاست که دنبال جواب این سؤال میگردم و از توضیح مرحوم آشتیانی هم چیز زیادی دستگیرم نشد و حتا بالاخره نفهمیدم ایشان طرفدار کدام نظریه هستند:
« … ازبیانات ظاهر شد که قول حق همان قول کملین از عرفاست که فرمودهاند: حقیقت وجود واحد به وحدت شخصیه است، وجود حقیقی به معنی که ذکر شد حق تعالی میباشد و بس.» [۳]
به نظرم خدای عارفان باید وجود لابشرط -قسمی- (شاید هم مقسمی) باشد که اولین تعین آن که وجود بشرط لا است همان واجبالوجود فیلسوفان است. نمیدانم منظور آقای فنایی همین است یا نه؟!
اجازه دهید این بحث را از دیدگاه دیگری و در فرصتی دیگر ادامه دهم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] دین در ترازوی اخلاق - ابوالقاسم فنایی - صراط - ۱۳۸۴ - صفحه ۱۸
[۲] و [۳] هستی از نظر فلسفه و عرفان - سید جلالالدین آشتیانی - نهضت زنان مسلمان - صفحههای ۱۵۷ - ۱۵۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر