وقتى که انقلاب شد من کوچکتر از آن بودم که بيش از چند صحنهى تعقيب و گريز محو، خانههاى سوختهى انقلابىهاى شهر و پسرکى که محل کشته شدن خواهرش را در خيابان نشان مىداد، به خاطرم مانده باشد. ولى شور و هيجان روزهاى پر اميد پيروزى انقلاب را تا حدى به ياد دارم و آن مناظرههاى تلويزيونى که البته از محتوايش چيزى سر در نمىآوردم. شروع جنگ را هم به خوبى به ياد دارم ولى نه آن چيزهايى را که بعدها در مورد چرايى و چگونگى آن خواندم و شنيدم.
تصور دردى که از بدو تولد يا دستکم از بچگى با آدم است، شايد سخت باشد - گريز به بحث مورد علاقهام در آگاهى (!) به گمانم چنين انسانى نبايد آگاهى از اين احساس داشته باشد. مگر اينکه روزى اين سردرد مزمن خوب شود. اين حکايت نوجوانى و جوانى ما بود. ما با انقلاب و جنگ بزرگ شديم. آژير قرمز و تپش قلب و صداى مهيب انفجار و جنازه و شهيد و جانباز بخش عادى زندگى ما بود.
اينروزها که مىبينم جوانترها - آنهايى که حتا بعد از آن روزهاى تلخ به دنيا آمدهاند، اگرچه نه به صراحت، دم از تغيير و تحولهاى بنيادين مىزنند و به عنوان مثال شرکت در انتخابات را بىفايده مىدانند، به خود مىلرزم!!
فکرش را بکنيد؛ انقلابى - تازه بىخشونت - انجام شد. خيلىها کشته شدند. جنگ شد و ۸ سال طول کشيد. چقدر جوانان اين مملکت به اسم اسلام کشته شدند و حالا بعد از ۳۰ سال يک آدم بىفرهنگ و بىادب در برابر ۵۰ ميليون ايرانى، ۲۴ سال از تمام اين سالها را و تمام بزرگان انقلاب و جنگ را با وقاحت تمام زير سؤال مىبرد. شايد حرفهاى او همان غرغرهاى هميشگى ما توى تاکسى و کوچه و بازار باشد. باشد، ولى نبايد فکر کنيم آن همه جوانى که در سالهايى از همين ۲۴ سال به اسم اسلام و نظام کشته شدند، انگار فريب خورده بودند. مگر سلطنتطلبهاى خارج نشين جز اين را در اين همه سال گفتهاند که بزرگان اين انقلاب همه دزد و فاسدند.
من با احمدىنژاد و طرفدارانش کارى ندارم. لابد حق با آنهاست. رفسنجانى و ناطق و يزدى و جنتى و ديگرانى که همگى با حکم رهبرى در بالاترين منصبهاى انقلابى مشغولاند، همه دزد و چپاولگر بيتالمال هستند. کارى ندارم که آخر اين ادعا يعنى يا خود رهبرى هم با اين آقايان همکاسه است، يا خبر ندارد و يا خبر دارد و توان مقابله با آنها را ندارد - شبيه برهان شر شد!
براى من اين يعنى آخر انقلاب، همين!!
اين دليل آن است که من ضد انقلاب هستم. چون بعد از ۳۰ سال هزينهى سنگين، تازه به اينجا رسيدهايم که همت و باکرى به اشتباه خودشان را به کشتن دادند. خون کشتهشدگان ميدان ژاله، هدر رفته. وقتى که همکلاسىهاى من در کربلاى ۵ يکى يکى کشته مىشدند، اشتباه بزرگ تاريخى داشت شکل مىگرفت. چون تمام اون مدت و تا ۲۰ سال بعد از آن هم يک مشت دزد و فاسد اين کشور را اداره مىکردند.
به همين دليل است که من موافق شرکت در انتخابات هستم و به خصوص به شعارهاى کمينهى موسوى بسنده مىکنم. به قول پوپر آنها که مىخواستند بهشت روى زمين بسازند، جز جهنمى به پا نکردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر