۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

آن شب …


… آن شب من مادرى ديدم که دهانش را بسته بودند. دستانش را بسته بودند. پاهايش را بسته بودند و جلوى چشمانش نوزاد يک ماهه‌اش را شکنجه مى‌دادند. آن سو تر پدر هم دست و پا بسته زير مشت و لگد بود. آن سوتر پدرها و مادرهاى ديگر که همين‌طور نگران نوزادان خود بودند. بچه‌ها را دزديدند و ما فقط بال بال زديم تا صبح …


هیچ نظری موجود نیست: