اين نوشته اصلا سياسى نيست. يک رساله علمى هم نيست، فقط يک نوشته وبلاگى است از نوع همينجورى!
سالها پيش، وقتى که خيلى بچه بودم يا آخرش اينکه نوجوان بودم، يادم مىآيد که فيلمى مستند لابد از يکى از دو شبکه آن روزهاى تلويزيون مىديدم. زمان جفتگيرى گلهاى از اگر اشتباه نکنم کلاغها بود و پرندهها با قار قار زياد توى هم مىلوليدند و مثلا لانه مىساختند. مثلنش به اين خاطره که دوربين نشان مىداد که کلاغها به جاى اينکه تکه کوچک چوب و به اصطلاح خس و خاشاک لازم براى خانهشان را از روى زمين بردارند، از روى لانه نيمهکاره ديگرى بر مىداشتند. خوب بديهى است که در اين حين، يکى ديگه هم مىآمد و از روى لانه اين يکى خس و خاشاک بر مىداشت. يک روز کامل کار کلاغها همين بود که به لانه همديگر دستبرد بزنند و قار قار کنند. جالب اينکه قبل از غروب آفتاب کمکم از سر و صداها کم شد و پرندهها آرام گرفتند و عجيب اينكه بالاخره لانهها ساخته شده بود!
براى يک ناظر بيرونى که از يک پنجره زمانى کوتاه بين روز به اين صحنه نگاه مىکرد يک اصل بقا حاکم بود «خس و خاشاک نه از بين مىرود و نه به وجود مىآيد، بلکه از لانهاى به لانهاى منتقل مىشود»
من آدم دنيا گشتهاى نيستم ولى طرحى براى تبليغات روى ديوارهاى مترو دارم که ممکن است در بعضى شهرهاى دنيا اجرا هم شده باشد (مىدونم که با گشتن تو اينترنت هم مىتونستم جواب اين سؤال را پيدا کنم ولى اين برايم مهم نيست) ميشه فريمهاى يک تبليغ را طورى که با سرعت مترو به نظر مسافر مترو پيوسته بيايد، روى ديوار مترو کنار هم کشيد. فکر کنيد کسى سوار مترو است و دارد اين فيلم را مىبيند. مسافر ما ممکن است اصلا فراموش کند که سوار مترو است و حسابى غرق تماشاى فيلم بشود تا اينکه به يکباره مترو مىايستد و متوجه مىشود که به ايستگاه حتا شايد آخر رسيده باشد.
اين اصل «عدم قطعيت» در فيزيک است. شما ممکن است فرکانس يک موج سينوسى را در تمام طول عمرتان اندازه گرفته باشيد ولى معلوم نيست چند لحظه بعد از اينکه شما به ايستگاه آخر رسيديد اين فرکانس عوض نشود!
شما اگر يک جامعه را از دور ببينيد آدمهايى را مىبينيد که از جايى به جايى مىروند، کافى است در حوزه بررسى شما زايشگاه و قبرستانى نباشد و در آن لحظهها که شما به پايش آن منطقه مشغول هستيد، بمبى نترکد، کسى را اعدام نکنند … تا به اصل بقاى آدم ها معتقد شويد.
همين ديگه!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر