انتظار چه در فلسفه علم و چه در علوم شناختى نقش عمدهاى دارد! روشنتر بگويم، يک ارگان با انتظار است که زنده مىماند. از اين ديدگاه، انتظار براى موجود ارگانيک مثل نظم است در فيزيک. يک توده گاز در يک فضاى باز اگر به شکلى بسته نشود، خيلى زود از حالت يک سيستم فيزيکى خارج مىشود. البته مىتوان اين توده گاز را در يک کپسول چدنى محدود کرد که در آن صورت به عنوان يک سيستم فيزيکى به پاىدارى مىرسد. يک قطره آب صابون به نسبت آن توده گاز حتا وقتى در يک کپسول چدنى گرفتار شده باشد از نظم بيشترى برخوردار است، اما به عنوان مثال به نسبت بدنه چدنى کپسول يک سيستم بىنظم به نظر مىرسد! حال اگر آن توده گاز را در ميان اين قطره آب صابون گرفتار کنيم، به يک حباب دسترسى پيدا خواهيم کرد که مىتوان آنرا سادهترين نمونه يک ارگان در نظر گرفت! براى ارگان به جاى نظم بهتر است از انتظار بگوييم. نظم حباب خيلى ناپايدار است، اما از اين مزيت برخوردار است که اگر به انتظارهايش رسيدگى شود، مىتواند در آينده به يک سلول زنده تبديل شود!!
يک موجود ارگانيک حتا تکياختهاى، بيش و پيش از هر چيز انتظار غذايى دارد که با آن شکم صابمردهاش را سير کند! مهمتر اينکه وقتى چيزى را خورد، سيرش کند، نه اينکه مسمومش کند و به اسهال و استفراغش دچار، و چه بسا باعث مرگش شود! خوب البته او که قصد خودکشى ندارد، ديوانه هم نيست. او انتظار دارد غذاى هميشگىاش، دست کم آنطور که به نظر مىرسد، مثل هميشه سيرش کند ولى چه بسا دشمنى، نادانى يا تصادفى سمى را به جاى غذا سر راهش گذاشته …
آن نظم فيزيک هم در واقع انتظار موجود هوشمندى مثل ماست. من و شما صبح که از خواب بر مىخيزيم انتظار داريم خورشيد مثل هميشه سر جاىاش در آسمان باشد، وگرنه شايد اصلا از خواب برنخيزيم! به همين دليل گفتم که انتظار در فلسفه علم هم مهم است. به قول پوپر استقرا (به نوعى نظريه) در واقع انتظار (حدس) ماست، که هر آن ممکن است اشتباه از آب در آيد و باطل شود.
فرآيند يادگيرى همين است. فراگيرنده با تکرار يک سرى تحريکها در يک شرايط محيطى خاص، ياد مىگيرد - در واقع انتظار مىکشد - که همان خروجى هميشگى را دريافت کند، در غير اينصورت رفتارش را تغيير خواهد داد.
در جامعه هم اگر اين نظم ارگانيک برقرار نباشد، هرج و مرج شکل مىگيرد و چه بسا جامعه به عنوان يک ارگان مستقل از افراد از هم بپاشد. يک کشاورز ديمکار وقتى که بذر گندم را در صحرا مىپاشد، انتظار بارندگى دارد که محصولش به بار بنشيند. اگر آن سال باران نيايد، شايد دودمانش به باد رود! البته به تجربه - حتا از پدرانش - آموخته که زندگىاش به محصول يک يا دو سال وابسته نباشد، ولى اگر خشکسالى ادامه پيدا کرد، شايد راهى جز کوچيدن نداشته باشد.
همان کشاورز، حتا اگر محصول آبى داشته باشد، انتظار دارد وقتى که وقت و بىوقت، شب و نصفه شب، در سرما و گرما زمينش را بيل زده و آبيارى کرده، موقع برداشت، گروهى ياغى محصولش را آتش نزنند، يا دور از چشمش يا حتا پيش روىاش به ضرب شمشير محصولش را درو نکنند، يا اگر خود درو کرد، راهزنان کيسههاى گندمش را ندزدند و اگر خود به شهر برد و فروخت، پولش را نزنند و …
اگر اين انتظارها برآورده نشود، و به خصوص سالهاى بعد هم قرار باشد همين اتفاقها تکرار شود، آن کشاورز بدبخت ديگر کشاورزى نخواهد کرد. شايد به حلبىآباد کنار شهر بزرگى کوچ کند …
در يک جامعه دموکرات، انتظارها به سامان شکل مىگيرند و برآورده مىشوند ولى در يک حکومت استبدادى، هيچ انتظارى تضمين برآورده شدن ندارد، از جمله اينکه جمعى محقق مىتوانند سالها تلاش کنند و خوب لابد انتظار داشته باشند که از آنها قدردانى شود ولى يک روز ببينند که ديگران به عنوان پژوهشگران برتر معرفى شدهاند. در اين چنين جامعهاى نمىتوان انتظار داشت که وقتى ميليونها نفر رأىشان را براى کسى به صندوق مىريزند، شبهنگام اسم ديگرى از صندوق بيرون نيايد!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر