۱ - به يک پرواز کوتاه دعوتم کرد. از مهرآباد بلندشديم. جاى کمک خلبان نشسته بودم. دورى زديم، کهريزک را نشانم داد. برج ميلاد تابلوتر از آن بود که نشانم دهد. برگشتيم و نشستيم. چه در طول پرواز چند دقيقهاى و چه وقتى که نشستيم و داشت مسير پرواز را برايم مرور مىکرد، چندين بار اشاره کرد که رفتيم کهريزک و برگشتيم!
۲ - مثل من سن و سالى ازش گذشته. يک روبان سبز به فرمان تويوتاى کمرىاش بسته بود. از سرمايهگذارىهاى چند ميلياردىاش صحبت مىکرد و مىپرسيد براى ۲۲ بهمن که آمادهاى! همراه ديگر که نشان مىداد محافظه کارتر است، از جازدن کروبى مىگفت. آن روز هنوز خبر را نديده بودم ولى با دوست ميلياردرم اصرار داشتيم که موسوى و کروبى دنبالهروى مردم هستند، نه راهبرشان. او ولى قبول نداشت.
۳ - سن و سالش، دست کم آنطور که قيافهاش نشان مىداد، به آن نمىخورد که حتا زمان جنگ خردسال بوده باشد. با اين حال با حرارت از انقلاب مىگفت، اينقدر که من براى ابراز مخالفت هميشگىام با انقلاب فرصت نيافتم. تا گفتم فلانى چپ بوده، کلى از نظامهاى کمونيستى دفاع کرد. در جواب يکى از مخالفان که مىگفت بساط کمونيستها تو دنيا جمع شده از پيشرفت و موفقيت کوبا گفت! بحث به جنبش سبز کشيد، با حرارت زيادى از ۲۲ بهمن مىگفت و اينکه چه نوستالژى دارد امسال! اين روزها مثل سال ۵۷ زمستان است و هوا گرم …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر