۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

رد پا


مدت‌ها بود که در اين ساحل شنى تنها بود. درست يادش نبود که چند روز است به آن‌جا آمده، يا اصلا از کجا آمده. در واقع از وقتى که يادش مى‌آيد در اين ساحل دنبال نشانى از کسى مى‌گشته.
تنها نشانى که او را مدت‌ها به يافتن کسى دل‌خوش کرده بود، رد پايى بود که روى شن‌هاى ساحل مانده بود. او هميشه رد پا يا بهتر بگويم، رد پاهاى تو در تو و مارپيچ را دنبال مى‌کرد، تا شايد روزى از اين حلقه بسته نجات پيدا کند و با کسى حتا حيوانى جز خودش رو به رو شود. اما دريغ …
مدت‌ها بعد ايده‌اى دردناک به ذهنش رسيد: او هميشه رد پاى خودش را دنبال مى‌کرده!

هیچ نظری موجود نیست: