۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

در رفتن جان از بدن

سعدى در رفتن جان از بدن گفته بود: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود. ولى من در خواب، جسدم را ديدم که بر دست‌ها مى‌رفت. فرياد زدم که من زنده‌ام! کسى نمى‌شنيد از بس نوحه و عزا در فضا موج مى‌زد، انگار مرده‌ام را بيشتر از من دوست داشتند …
مهم نيست، مى‌دانم به زودى صبح مى‌شود و اين کابوس هم به پايان خواهد رسيد!

هیچ نظری موجود نیست: