روح چيست؟ جان چه طور؟ آيا حيوانات ديگر غير از انسان نيز روح دارند؟ سؤالهايى از اين دست که بارها شنيده و ديدهايم و کم و بيش پاسخهايى نيز به اين پرسشها اين سو و آن سو ديدهايم، از جمله در فيسبوک! به دوستى در فيسبوک قول داده بودم در اين مورد بنويسم. گستردگى مطلبى که در ذهنم بود - براى نوشتن - مانع از نوشتن مىشد، از اينرو بر اين شدم که بحث را تکه تکه بنويسم. اميدوارم حوصله کنيد و همراهى …
واژههايى که امروزه به روح و نفس اشاره مىکنند، از نظر ريشهشناسى معمولا به لوازم يا نشانههاى حيات بر مىگردند. جوليان جينز در کتاب «منشأ آگاهى» با خوانش دوباره الياد به بررسى اين واژهها در زبان يونانى مىپردازد، از جمله اينکه Psuche که امروزه به معنى نفس يا ذهن آگاه است به لوازم حيات مثل خون و نفس بر مىگردد و يا Thumos به معنى نفس حساسه که به حرکت و بىقرارى بر مىگردد. noos از ريشه nous و noeein به معنى ذهن آگاه که به ديدن بر مىگردد و …
اصولا روح به چيزى گفته مىشده که با رفتنش بدن به Soma به معنى دست و پاى بىجان، تبديل مىشده. کاش يکى پيدا مىشد که همين کار را در مورد زبان فارسى و عربى مىکرد (من به خالقيان پيشنهاد مىکنم) ولى به طور خلاصه مىشه اينطور گفت که براى عربها آنچه با رفتنش از بدن، انسان مىميرد «نَفَس» و از جنس باد و هوا است. بر عکس ايرانىهاى باستان به رفتن «گرما» از بدن توجه داشتهاند. بىدليل هم نيست. براى عربى که در صحرا با گرماى سوزان آفتاب دست و پنجه نرم مىکند، آنچه مايه دوام و زندگى است از جنس باد و خنکى است ولى براى آريايىهايى که از سرماى سيبرى به دنبال آفتاب آمدهاند، اين گرماست که مايه زندگى به شمار مىرود …
پس آيا روح به معنى جان و زندگى است؟ بىشک نه، اما هماينجا مىتوان از «جان» هم پرسيد! به راستى حيات چيست؟ تعريفهايى که براى حيات شده بر اساس پديدههايى چون متابوليسم و ژنتيک و يا ترموديناميک است. بىشک موجود زنده از نظر ترموديناميک يک سيستم باز است. ما در ادامه به اين تعريف باز خواهيم گشت اما اجازه دهيد به جنبههاى ديگرى از حيات دست کم حيات روى زمين نيز بپردازيم. از نظر شيمى عناصر زيستى عبارتند از کربن، هيدورژن، ازت و اکسيژن. چرا؟ چون ما اين عناصر را در موجودات زنده مىبينيم! از نظر علمى بهتر است به جاى پرسش از چيستى حيات، از منشأ آن دست کم بر روى زمين بپرسيم و آنچه مسلم است اينکه «حيات هرگز در يک لحظه خاص به وجود نيامده است»
حال بياييم به يک موضوع جانبى بپردازيم «حيات مصنوعى» آيا اين موضوع امکانپذير است؟ قطعا آرى و ما به زودى شاهد حيات مصنوعى خواهيم بود. حال فرض کنيد دانشمندى در آزمايشگاهش به آخرين مرحلههاى ساخت حيات مصنوعى رسيده، يک لوله آزمايش دارد و داخل آن سوپ اوليه حيات را حرارت داده و در يک لحظه باشکوه حيات شکل مىگيرد! اين يعنى چى؟ چه چيزى بايد شکل بگيرد که بگوييم حيات شکل گرفته؟!
فراموش کنيد. اجازه دهيد به فانتزىمان ادامه دهيم! چه بر سر اين حيات مىآيد؟ آن موجود لابد تکياختهاى خيلى هم زياد که زنده بماند چند ثانيهاى بيشتر عمر نخواهد کرد. ولى اين مهم نيست. اين کشف - حيات مصنوعى چند ثانيهاى - به اندازه کافى ارزشمند هست که حتا نامزد جايزه نوبل هم باشد ولى چرا عمر اين موجود زنده مصنوعى داخل لوله آزمايشگاه کوتاه است؟ چون آن موجود بدبخت غذا مىخواهد تا شکم لامسباش را سير کند. دانشمند ما باز بايد کار کند و آزمايش کند تا غذاى مناسب اين موجود را تأمين کند. در دور بعدى آزمايش احتمالا موجود زنده ما چند ثانيهاى بيشتر زنده مىماند ولى نه آنقدر که عاشق شود! دانشمند ما بايد فکرى براى مدفوع آن بکند و … دانشمند ما بايد کارش را ادامه دهد تا جايى که اين تکياخته بتواند يکى مثل خودش را بسازد
مهم اينکه موجود زنده ما از همان آغاز محکوم به مردن است. زنده بودن - هر چه باشد - يک تعادل ناپايدار است. اين نقطه تعادل به مثابه يک تابع هدف است که موجود زنده بايد آنرا حل کند. براى موجود بيشتر وقتها حل اين مسأله - که در طبيعت با سعى و خطا صورت مىگيرد - اشتباه است و متأسفانه براى يک تک ياختهاى - از جمله اولين موجود زنده آزمايشگاهى ما اولين اشتباه مساوى مرگ است. زندگى مکانيسم کنترل اين تعادل ناپايدار است. ببينيد در اينجا ناپايدارى نقطه تعادل بسيار مهم است. براى توضيح به مثال زير از پوپر توجه کنيد. يک توده گاز - به عنوان يک سيستم ترموديناميک باز (تعريف اول نوشته يادتان آمد؟) به راحتى در معرض افزايش آنتروپى و از هم پاشيدن است، مگر اينکه آنرا داخل يک سيلندر چدنى محبوس کنيم. اين سيستم پايدار است ولى زنده نيست! حالا يک قطره محلول آب و صابون را هم در نظر بگيريد. اين سيستم هم از نظر ترموديناميک باز است ولى پايدارتر از توده گاز اوليه است و البته به پايدارى و سرسختى سيلندر چدنى هم نيست. مىتوان آن توده گاز را توسط اين قطره آب و صابون کنترل کرد و به يک حباب رسيد. حباب صابون داراى تعادل ناپايدار و محکوم به فناست. شايد اين اولين لوکال مينيمم حيات باشد!
راهکار طبيعت اين است: يک تعادل ناپايدار شکل مىگيرد. اين تعادل يک لوکال مينيم است. جهشهايى صورت مىگيرد که در اکثر قريب به اتفاق آنها تعادل از بين مىرود - کل من عليها فان! گاهى شايد بنا به شانسى به يک نقطه تعادل پاىدار ديگر مىرويد و به اين سان حيات شکل مىگيرد …
واژههايى که امروزه به روح و نفس اشاره مىکنند، از نظر ريشهشناسى معمولا به لوازم يا نشانههاى حيات بر مىگردند. جوليان جينز در کتاب «منشأ آگاهى» با خوانش دوباره الياد به بررسى اين واژهها در زبان يونانى مىپردازد، از جمله اينکه Psuche که امروزه به معنى نفس يا ذهن آگاه است به لوازم حيات مثل خون و نفس بر مىگردد و يا Thumos به معنى نفس حساسه که به حرکت و بىقرارى بر مىگردد. noos از ريشه nous و noeein به معنى ذهن آگاه که به ديدن بر مىگردد و …
اصولا روح به چيزى گفته مىشده که با رفتنش بدن به Soma به معنى دست و پاى بىجان، تبديل مىشده. کاش يکى پيدا مىشد که همين کار را در مورد زبان فارسى و عربى مىکرد (من به خالقيان پيشنهاد مىکنم) ولى به طور خلاصه مىشه اينطور گفت که براى عربها آنچه با رفتنش از بدن، انسان مىميرد «نَفَس» و از جنس باد و هوا است. بر عکس ايرانىهاى باستان به رفتن «گرما» از بدن توجه داشتهاند. بىدليل هم نيست. براى عربى که در صحرا با گرماى سوزان آفتاب دست و پنجه نرم مىکند، آنچه مايه دوام و زندگى است از جنس باد و خنکى است ولى براى آريايىهايى که از سرماى سيبرى به دنبال آفتاب آمدهاند، اين گرماست که مايه زندگى به شمار مىرود …
پس آيا روح به معنى جان و زندگى است؟ بىشک نه، اما هماينجا مىتوان از «جان» هم پرسيد! به راستى حيات چيست؟ تعريفهايى که براى حيات شده بر اساس پديدههايى چون متابوليسم و ژنتيک و يا ترموديناميک است. بىشک موجود زنده از نظر ترموديناميک يک سيستم باز است. ما در ادامه به اين تعريف باز خواهيم گشت اما اجازه دهيد به جنبههاى ديگرى از حيات دست کم حيات روى زمين نيز بپردازيم. از نظر شيمى عناصر زيستى عبارتند از کربن، هيدورژن، ازت و اکسيژن. چرا؟ چون ما اين عناصر را در موجودات زنده مىبينيم! از نظر علمى بهتر است به جاى پرسش از چيستى حيات، از منشأ آن دست کم بر روى زمين بپرسيم و آنچه مسلم است اينکه «حيات هرگز در يک لحظه خاص به وجود نيامده است»
حال بياييم به يک موضوع جانبى بپردازيم «حيات مصنوعى» آيا اين موضوع امکانپذير است؟ قطعا آرى و ما به زودى شاهد حيات مصنوعى خواهيم بود. حال فرض کنيد دانشمندى در آزمايشگاهش به آخرين مرحلههاى ساخت حيات مصنوعى رسيده، يک لوله آزمايش دارد و داخل آن سوپ اوليه حيات را حرارت داده و در يک لحظه باشکوه حيات شکل مىگيرد! اين يعنى چى؟ چه چيزى بايد شکل بگيرد که بگوييم حيات شکل گرفته؟!
فراموش کنيد. اجازه دهيد به فانتزىمان ادامه دهيم! چه بر سر اين حيات مىآيد؟ آن موجود لابد تکياختهاى خيلى هم زياد که زنده بماند چند ثانيهاى بيشتر عمر نخواهد کرد. ولى اين مهم نيست. اين کشف - حيات مصنوعى چند ثانيهاى - به اندازه کافى ارزشمند هست که حتا نامزد جايزه نوبل هم باشد ولى چرا عمر اين موجود زنده مصنوعى داخل لوله آزمايشگاه کوتاه است؟ چون آن موجود بدبخت غذا مىخواهد تا شکم لامسباش را سير کند. دانشمند ما باز بايد کار کند و آزمايش کند تا غذاى مناسب اين موجود را تأمين کند. در دور بعدى آزمايش احتمالا موجود زنده ما چند ثانيهاى بيشتر زنده مىماند ولى نه آنقدر که عاشق شود! دانشمند ما بايد فکرى براى مدفوع آن بکند و … دانشمند ما بايد کارش را ادامه دهد تا جايى که اين تکياخته بتواند يکى مثل خودش را بسازد
مهم اينکه موجود زنده ما از همان آغاز محکوم به مردن است. زنده بودن - هر چه باشد - يک تعادل ناپايدار است. اين نقطه تعادل به مثابه يک تابع هدف است که موجود زنده بايد آنرا حل کند. براى موجود بيشتر وقتها حل اين مسأله - که در طبيعت با سعى و خطا صورت مىگيرد - اشتباه است و متأسفانه براى يک تک ياختهاى - از جمله اولين موجود زنده آزمايشگاهى ما اولين اشتباه مساوى مرگ است. زندگى مکانيسم کنترل اين تعادل ناپايدار است. ببينيد در اينجا ناپايدارى نقطه تعادل بسيار مهم است. براى توضيح به مثال زير از پوپر توجه کنيد. يک توده گاز - به عنوان يک سيستم ترموديناميک باز (تعريف اول نوشته يادتان آمد؟) به راحتى در معرض افزايش آنتروپى و از هم پاشيدن است، مگر اينکه آنرا داخل يک سيلندر چدنى محبوس کنيم. اين سيستم پايدار است ولى زنده نيست! حالا يک قطره محلول آب و صابون را هم در نظر بگيريد. اين سيستم هم از نظر ترموديناميک باز است ولى پايدارتر از توده گاز اوليه است و البته به پايدارى و سرسختى سيلندر چدنى هم نيست. مىتوان آن توده گاز را توسط اين قطره آب و صابون کنترل کرد و به يک حباب رسيد. حباب صابون داراى تعادل ناپايدار و محکوم به فناست. شايد اين اولين لوکال مينيمم حيات باشد!
راهکار طبيعت اين است: يک تعادل ناپايدار شکل مىگيرد. اين تعادل يک لوکال مينيم است. جهشهايى صورت مىگيرد که در اکثر قريب به اتفاق آنها تعادل از بين مىرود - کل من عليها فان! گاهى شايد بنا به شانسى به يک نقطه تعادل پاىدار ديگر مىرويد و به اين سان حيات شکل مىگيرد …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر