۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

دستکارى در زمان و مکان دکارتى

دستگاه بينايى براى درک مکان نهادينه شده است؛ گو اين‌که حس‌هاى ديگرى چون شنوايى و پساوايى نيز به درک مکان کمک مى‌کنند. بخش مهمى از دستگاه عصبى مغز انسان و ديگر جانوران نيز به کار پردازش دروندادهاى حسى در ارتباط با مکان مشغول هستند. در انسان اين سيستم پيچيده به ايجاد تصويرى سه بعدى از جهان براى او انجاميده است. اين در حالى‌ است که درک زمان به يک ساعت مولکولى تشکيل شده تنها از دو هزار نورون در مغز پستانداران به نام SCN واگذار شده! پردازش زمان ساده‌تر ولى حياتى‌تر بوده، کما اين‌که رد آن‌را در تک‌ياخته‌اى‌ها نيز مى‌توان ديد (به صورت چرخه‌هاى تکرارى از واکنش‌هاى شيميايى) در حالى‌که تکامل چشم و سيستم عصبى پردازش اطلاعات مکانى همچنان ادامه داشته است. سادگى پردازش زمان مى‌تواند دليل بسندگى ما به يک بعد زمان در ازاى سه بعد مکان در شناخت محيط باشد. مى‌دانيم که فيزيک‌دان‌ها براى شناخت عجيب و غريب‌شان از جهان به اين چند تا بعد بسنده نکرده‌‌اند!!
بياييد فکر کنيم يک بعد زمان براى شناخت محيط کافى نبود، آن‌وقت چه بايد مى‌کرديم؟ شايد داشتن چند اسيلاتور با کلاک‌هاى متفاوت راه‌کار مناسبى بود. مهندس‌هاى برق - بر خلاف مهندس‌‌هاى کامپيوتر که عادت دارند مسأله‌ها را در حوزه زمان حل کنند، به حوزه فرکانس علاقه بيشترى دارند!! فکر مى‌کنم اگر طبيعت هم مى‌خواست چند بعد زمانى داشته باشد، دست کم براى بازشناخت آن خوب بود آن‌را در حوزه فرکانس بررسى مى‌کرديم. فکرش را بکنيد اگر مغز ما به جاى علاقه‌مندى به مکان به زمان علاقه مند بود، شايد خودش تبديل فوريه مى‌گرفت!
يک بعد مکانى ديگه خدايى‌اش خيلى کمه. دست کم فکر کنيم مثل مورچه دو بعد مکانى را تشخيص مى‌داديم و با مکانيسم بالا دست کم دو بعد زمانى هم تشخيص مى‌داديم. اون‌وقت دنيا چه شکلى بود؟ رابطه اين موجودهاى عجيب چه طورى بود؟ آيا به آگاهى مى‌رسيدند؟ اخلاق داشتند؟ هم‌ديگه رو مى‌کشتند؟ کهريزک داشتند؟!!

هیچ نظری موجود نیست: