من با نقل ايراد پوپر به «موضعى بودن عليت» که آنرا ميراث دوران سلطه مکانيک بر فيزيک مىدانست، يکراست رفتم سراغ نظريهى سيستمهاى پيچيده. تعريفها و اصطلاحهاى اين نظريه را از کتاب «نظريهى سيستمهاى پيچيده» نوشته دکتر شروين وکيلى آوردم (گواينکه با بعضى ديدگاههاى نويسنده در اين کتاب مخالفم) تا بيشتر اين پارادايم زمانه را - که بىشک من هم از آن پيروى مىکنم - نشان دهم که حيات و آگاهى را از جنس انباشت اطلاعات مىداند. به همان عبارت پوپرى هم که برگرديم که «خود» فيدبکى از جهان سه است، باز مىبينيم که صحبت از اطلاعات است. در ارتباط ذهن و بدن يا ماده و آگاهى شايد حق با دوگانهانگاران باشد، اگر به جوهر مستقل از ماده اطلاعات اعتقاد داشته باشيم!
در اينجا تنها مىخواهم اين تلنگر را دست کم به خودم زده باشم که ما در عصر ارتباط و بىشک تحت سيطره پاراديم اطلاعات به سر مىبريم و از اينرو دور از ذهن نيست که پيچيدگى روح را به اطلاعات تأويل کنيم، کما اينکه در دوران سيطره مکانيک، مفاهيم پيچيده - حتا خدا - را با ابعاد مکانيکى تبيين مىکردند:
«من مبرهن ساختهام که اين بعد نامتناهى که مکان (فضا) مىنامندش، فىالحقيقه جوهر است، آنهم جوهرى غير جسمانى. يعنى موجودى است روحى، … اين وعاء باطنى، يا مکان متمايز از ماده که فاهمهى ما متصور مىشود … ظهورى است مشوش و نارسا از ذات ربوبى يعنى تجلى ذات اوست … آن شيئ روحانى، که مکان مىناميماش، ظل زائلى بيش نيست، که براى عقل ضعيف ما حکايت از طبيعت واسع و دائم حضور ربوبى مىکند تا آنگاه که بتوانيم آنرا با چشمانى باز و از فاصلهاى نزديکتر، به نحو مستقيم ادراک کنيم» (مالبرانش - به نقل از مبادى مابعدالطبيعه علوم نوين نوشته ادوين آرتور برت ترجمه عبدالکريم سروش، صص ۱۳۹ و ۱۴۰)
شايد حق با ريچارد رورتى است که:
««طبيعت» هر آن چيزى است که چنان عادى، آشنا، و قابل مهار مىنمايد که ما در مورد آن به زبان خود بىچونوچرا اعتماد مىکنيم. «روح» هر آنچيزى است که چنان نا آشنا و غير قابل مهار مىنمايد که ما در شگفت مىمانيم از اين که آيا «زبان» ما براى توصيف آن «کفايت» مىکند.» (نقل از مقدمه مترجم فارسى بر فلسفه و آينه طبيعت - مرتضى نورى)
در اينجا تنها مىخواهم اين تلنگر را دست کم به خودم زده باشم که ما در عصر ارتباط و بىشک تحت سيطره پاراديم اطلاعات به سر مىبريم و از اينرو دور از ذهن نيست که پيچيدگى روح را به اطلاعات تأويل کنيم، کما اينکه در دوران سيطره مکانيک، مفاهيم پيچيده - حتا خدا - را با ابعاد مکانيکى تبيين مىکردند:
«من مبرهن ساختهام که اين بعد نامتناهى که مکان (فضا) مىنامندش، فىالحقيقه جوهر است، آنهم جوهرى غير جسمانى. يعنى موجودى است روحى، … اين وعاء باطنى، يا مکان متمايز از ماده که فاهمهى ما متصور مىشود … ظهورى است مشوش و نارسا از ذات ربوبى يعنى تجلى ذات اوست … آن شيئ روحانى، که مکان مىناميماش، ظل زائلى بيش نيست، که براى عقل ضعيف ما حکايت از طبيعت واسع و دائم حضور ربوبى مىکند تا آنگاه که بتوانيم آنرا با چشمانى باز و از فاصلهاى نزديکتر، به نحو مستقيم ادراک کنيم» (مالبرانش - به نقل از مبادى مابعدالطبيعه علوم نوين نوشته ادوين آرتور برت ترجمه عبدالکريم سروش، صص ۱۳۹ و ۱۴۰)
شايد حق با ريچارد رورتى است که:
««طبيعت» هر آن چيزى است که چنان عادى، آشنا، و قابل مهار مىنمايد که ما در مورد آن به زبان خود بىچونوچرا اعتماد مىکنيم. «روح» هر آنچيزى است که چنان نا آشنا و غير قابل مهار مىنمايد که ما در شگفت مىمانيم از اين که آيا «زبان» ما براى توصيف آن «کفايت» مىکند.» (نقل از مقدمه مترجم فارسى بر فلسفه و آينه طبيعت - مرتضى نورى)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر