تا اينجا ديديم که علامه و پوپر «روح» را از جهان ۳ مىدانند و شايد اينطور به نظر رسد که همه از کنار جهان ۲ به سادگى گذشتهايم؛ در حالىکه خواننده به احتمال بيشتر به دنبال اين جهان يعنى حالتهاى ذهنى است. در واقع مسأله جسم و ذهن از بحثهاى کلاسيک فلسفى است و من اينجا قصد پرداختن به آن را ندارم، جز اينکه تنها يادآور اين باشم که سه ديدگاه در اين زمينه هست: يک ديدگاه موسوم به ثنوى يا دوگانهانگارى که ذهن را جوهرى جدا از جسم و ماده مىانگارد (جهان ۲ در برابر جهان ۱) و دو ديدگاه فروکاهنده که يکى را از جنس ديگرى مىداند: ايدهآليسم جسم و ماده را يکسر ذهنى مىداند و ماترياليسم که به عکس ذهن را نيز مادى صرف مىشمارد. ضرورى مىدانم باز تأکيد کنم که موضع در برابر «خود» يا همان نفس و روح جداى از مواضع سهگانه در مسأله جسم و ذهن است. بدون اينکه وارد بحث در ايدهآليسم و فيزيکاليسم شويم، مىخواهم توجه خواننده را به اين نکته جلب کنم که در صورت پذيرش دوگانهانگارى بايد توضيح مناسبى براى چگونگى برهم کنش دو چيز تا اين حد متفاوت داشته باشد. پرسش اين است که اگر انديشه و احساس و عاطفه و به طور کلى ذهن، بنا به موضع دکارت نامکانمند هستند، چهگونه و کجا مىتوانند بر جسم (و مغز) اثر بگذارند يا اثر بگيرند. جوابى که متأخرانى مثل پوپر به اين ايراد مىگيرند اينکه ايده «موضعى بودن عليت» مربوط به دوران سلطه مکانيک بر فيزيک است و پس از اضافه شدن الکترومغناطيس به فيزيک و پذيرش امکان «کنش از راه دور» کنار گذاشته شده است. همانگونه که پيشتر نوشتهام، بنا ندارم اينجا به اين بحث ادامه دهم - دوستان علاقهمند مىتوانند به متنهاى زيادى که در اين زمينه هست چه در فلسفه کلاسيک و چه در فلسفه ذهن و خوشبختانه هنوز ترجمههاى آنها را مىتوان از کتابفروشىها تهيه کرد؛ مراجعه کنند. به جاش من مىخواهم به موضوعى بپردازم که دستکم خودم در متنهاى متداول نديدهام و آن اينکه آيا در سيستم پيچيدهاى مثل «انسان» مىتوان از «عليت» صحبت کرد؟ منظور از سيستم شبکهاى از اجزا است که نحوه ارتباط بين آنها در شکلدهى کل مجموعه مهم است و در واقع نمىتوان کليت سيستم را به اجزاى مجزاىاش تحويل کرد. درک اين موضوع براى ما که مغز را به صورت يک شبکه عصبى مدل مىکنيم، سخت نيست که آن واحد يادگيرنده را نمىتوان به صرف نورونهاى مادى و حتا انرژى الکتروشيميايى جابهجا شده در سيناپسها فروکاست! در واقع ضريب يالها در شبکه عصبى که نشانگر اطلاعات هستند نيز نقش تعيينکننده در شبکه دارند. نکته اينجاست که «عليت» دستکم «عليت خطى» محصول نگاه مکانيکى به سيستم و فروکاهش روابط بين اجزا به روابط خطى و يکسويه است.
به نظرم يک روىکرد مناسب براى تبيين ذهن و کارکرد آن در نظر گرفتن آن به عنوان يک سيستم پيچيده است. براى سيستم پيچيده مىتوان يک فضاى حالت در نظر گرفت که سيستم با درجه معينى از آزادى مسيرهايى را در طول زمان در بين حالتهاى آن طى مىکند. در اين مسيرها مينيمم لوکالهايى وجود دارند که سيستم جذب آنها مىشود. در طول مسير نقاط تقارن زيادى هست که تعيين مسير سيستم در آنها به عوامل خارجى بستگى ندارد. انگار که سيستم اختيار دارد يکى از چند مسير پيش رو را انتخاب کند. سيستم نمىتواند بر سر چندراهه تقارن بايستد و بايد از آن خارج شود. اين شکست تقارن سيستم را حاوى «اطلاعات» مىکند. البته هر اطلاعاتى لزوما مفيد نيست و چه بسا وضعيت جديد تکرارى باشد. حتا ممکن است وضعيت سيستم پس از شکست تقارن را آشوبناک کند؛ اين اطلاعات را نويز مىناميم و پس از اين منظور ما از اطلاعات تنها تغييراتى است که کارکرد سيستم را بهبود ببخشد. مقدار بيشينه تقارن - معادل اطلاعات صفر - در خلأ و البته ناکارآمد است. در ترموديناميک وضعيت تقارن - بىنظمى - را با آنتروپى نشان مىدهند. بنا بر قانون دوم ترموديناميک، در گذر زمان، اطلاعات يک سيستم بسته کاهش يافته و آنتروپى آن زياد مىشود. اين به ظاهر خلاف چيزى است که در موجود زنده مشاهده مىشود؛ اما بايد در نظر گرفت که آنتروپى نشاندهنده بخشى از فضاى حالت است که توسط سيستم پيموده نشده و اطلاعات متناظر آن بخشى است که توسط سيستم پويش شده. از اينرو مقدار بيشينه آنتروپى با گسترش ابعاد سيستم افزايش مىيابد. بنابر اين گرچه با گذشت زمان اطلاعات بيشترى در موجود زنده انباشته مىشود، اما در عوض با گسترش فضاى حالت پيش روىاش، مقدار بيشينه آنتروپى آن نيز افزايش مىيابد. سيستم تکاملى نمىتواند با سرعتى که فضاى حالتش گسترش مىيابد، منبسط شود.
دو گونه سيستم را در نظر بگيريد: يکى سيستمهايى با تعداد عناصر زياد ولى با روابط ساده و تکرارى - مثل بلور - و ديگرى سيستمهايى که از تعداد کمى عناصر بسيار متفاوت و با ارتباط کمى بينشان تشکيل شدهاند، مثل مصنوعات مکانيکى. اين هر دو نوع سيستم از اطلاعات کمترى به نسبت ماده و انرژى درونشان برخوردارند. در عوض سيستمهاى پيچيده که از شمار زيادى عناصرى متفاوت با روابط متراکم و ناهمسان تشکيل شدهاند از اطلاعات بيشترى نسبت به ماده و انرژى برخوردار هستند. از نظر رفتارى، هرچه درجه آزادى سيستم بيشتر باشد، نقاط تقارن آن بيشتر و لذا شانس انباشت اطلاعات در سيستم بيشتر است. چنانچه مسير سيستم در فضاى حالت را بتوان با معادلات ديفرانسيلى ساده صورتبندى کرد، آنرا ساده و در غير اينصورت پيچيده مىناميم. مسير گردش سياره به دور خورشيد يا ماهواره به دور زمين را با معادلات سادهترى مىتوان صورتبندى و لذا پيشبينى کرد ولى مسير گردش مگس گرد شيرينى را به اين سادگىها نمىتوان با معادلات رياضى تبيين کرد!!
حتا اگر قرار بود اينجا کلاس درس هم باشد، ديگه زنگ خورده و بقيه بحث مىماند براى جلسههاى بعد …
به نظرم يک روىکرد مناسب براى تبيين ذهن و کارکرد آن در نظر گرفتن آن به عنوان يک سيستم پيچيده است. براى سيستم پيچيده مىتوان يک فضاى حالت در نظر گرفت که سيستم با درجه معينى از آزادى مسيرهايى را در طول زمان در بين حالتهاى آن طى مىکند. در اين مسيرها مينيمم لوکالهايى وجود دارند که سيستم جذب آنها مىشود. در طول مسير نقاط تقارن زيادى هست که تعيين مسير سيستم در آنها به عوامل خارجى بستگى ندارد. انگار که سيستم اختيار دارد يکى از چند مسير پيش رو را انتخاب کند. سيستم نمىتواند بر سر چندراهه تقارن بايستد و بايد از آن خارج شود. اين شکست تقارن سيستم را حاوى «اطلاعات» مىکند. البته هر اطلاعاتى لزوما مفيد نيست و چه بسا وضعيت جديد تکرارى باشد. حتا ممکن است وضعيت سيستم پس از شکست تقارن را آشوبناک کند؛ اين اطلاعات را نويز مىناميم و پس از اين منظور ما از اطلاعات تنها تغييراتى است که کارکرد سيستم را بهبود ببخشد. مقدار بيشينه تقارن - معادل اطلاعات صفر - در خلأ و البته ناکارآمد است. در ترموديناميک وضعيت تقارن - بىنظمى - را با آنتروپى نشان مىدهند. بنا بر قانون دوم ترموديناميک، در گذر زمان، اطلاعات يک سيستم بسته کاهش يافته و آنتروپى آن زياد مىشود. اين به ظاهر خلاف چيزى است که در موجود زنده مشاهده مىشود؛ اما بايد در نظر گرفت که آنتروپى نشاندهنده بخشى از فضاى حالت است که توسط سيستم پيموده نشده و اطلاعات متناظر آن بخشى است که توسط سيستم پويش شده. از اينرو مقدار بيشينه آنتروپى با گسترش ابعاد سيستم افزايش مىيابد. بنابر اين گرچه با گذشت زمان اطلاعات بيشترى در موجود زنده انباشته مىشود، اما در عوض با گسترش فضاى حالت پيش روىاش، مقدار بيشينه آنتروپى آن نيز افزايش مىيابد. سيستم تکاملى نمىتواند با سرعتى که فضاى حالتش گسترش مىيابد، منبسط شود.
دو گونه سيستم را در نظر بگيريد: يکى سيستمهايى با تعداد عناصر زياد ولى با روابط ساده و تکرارى - مثل بلور - و ديگرى سيستمهايى که از تعداد کمى عناصر بسيار متفاوت و با ارتباط کمى بينشان تشکيل شدهاند، مثل مصنوعات مکانيکى. اين هر دو نوع سيستم از اطلاعات کمترى به نسبت ماده و انرژى درونشان برخوردارند. در عوض سيستمهاى پيچيده که از شمار زيادى عناصرى متفاوت با روابط متراکم و ناهمسان تشکيل شدهاند از اطلاعات بيشترى نسبت به ماده و انرژى برخوردار هستند. از نظر رفتارى، هرچه درجه آزادى سيستم بيشتر باشد، نقاط تقارن آن بيشتر و لذا شانس انباشت اطلاعات در سيستم بيشتر است. چنانچه مسير سيستم در فضاى حالت را بتوان با معادلات ديفرانسيلى ساده صورتبندى کرد، آنرا ساده و در غير اينصورت پيچيده مىناميم. مسير گردش سياره به دور خورشيد يا ماهواره به دور زمين را با معادلات سادهترى مىتوان صورتبندى و لذا پيشبينى کرد ولى مسير گردش مگس گرد شيرينى را به اين سادگىها نمىتوان با معادلات رياضى تبيين کرد!!
حتا اگر قرار بود اينجا کلاس درس هم باشد، ديگه زنگ خورده و بقيه بحث مىماند براى جلسههاى بعد …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر