«… از دوازده موردی که واژه حنیف در قرآن به کار رفتهاست، هشت مورد آن راجع به مذهب ابراهیم است و در نهمین مورد عبارتی اضافی هست که میگوید حنیف یعنی مشرک نبودن. این عبارت توضیحی ظاهرا نشان میدهد که حضرت محمد (ص) احساس میکردهاست شنوندگانش برای دریافت معنای درست واژه نیاز به توضیح و تبیین دارند.
ارتباط نزدیک این واژه با ملت ابراهیم بسیار مهم است، زیرا ما میدانیم که وقتی حضرت محمد (ص) نظرش نسبت به یهودیان تغییر کرد، شروع به موعظه در باب مذهب ابراهیم کرد و اعلام داشت که در همان حالی که موسی پیامبر یهودیان و عیسی پیامبر مسیحیان است، نسبت خود وی و تعلیماتش به پیامبر و آیین کهنتری میرسد که مورد قبول مسیحیان و یهودیان هم بودهاست و آن ملت ابراهیم است که اینک وی به بازآوری و تبلیغ آن در میان اعراب برخاسته است. بیشتر آیاتی که واژه حنیف در آنها بهکار رفته متعلق به این دوره است …
واژهنامهها کاملا در توجیه این واژه سرگرداناند. طبیعتا میکوشند تا آنرا مشتق از حنف به معنای میل و گرایش داشتن یا رویگردانیدن و دورشدن بدانند. گویند حنیف کژی و پیچیدگی طبیعی در پاست؛ از این رو، حنیف به معنای هر چیزی است که از معیار و راه راست منحرف شود، و نیز میتوان گفت هرآنچه از راه کج و معیار نادرست به سوی راه راست و معیار درست میل کند …
وینکلر گمان میبرد که حنیف یک واژه دخیل حبشی است، وگریم میخواهد که حنفا را با برخی از آیینهای جنوب عربستان ارتباط دهد. اما واژه حبشی، واژه کاملا متأخری است که معنای آن مشرک است و به سختی میتواند منبع و منشأ واژه عربی باشد. هیچ دلیل و زمینه قانعکنندهای نیز برای پذیرش این تصور که حنیف از واژه عبری به معنای کفرآمیز و ناپاک گرفته شدهاست -آنچنانکه دویچ گمان برده و اخیرا نیز هیرشفلد به دفاع از آن برخاسته است - وجود ندارد.
بیشترین احتمال، چنان که نولدکه نیز یادآور شده، آن است که واژه حنیف را از ریشه سریانی بدانیم که در آن زبان تداول عام داشته و به معنای مشرک بهکار میرفته و ممکن است در میان اعراب پیش از اسلام، مسیحیان آن را به عنوان اصطلاحی رایج و معروف بر کسانی که نه بر دین یهود بودند و نه بر دین خودشان، اطلاق میکردهاند، و این معنا با شواهد احتمالی کاربرد واژه در پیش از اسلام نیز سازگار است …» [۱]
در سيره ابن هشام آمده است که قبل از دعوت اسلام : روزی قريش در نخلستانی نزديک طائف اجتماع کرده بودند و برای عُزّی که معبود بزرگ بنی ثقيف بود عيد گرفته بودند. چهار تن از آن ميان جدا شدند و با يکديگر گفتند اين مردم راه باطل میروند و دين پدرشان ابراهيم را از دست دادهاند. سپس بر مردم بانگ زدند : دينی غير از اين اختيار کنيد، چرا دور سنگی طواف میکنيد که نه میبيند و نه میشنود، نه سودی میتواند برساند و نه زيانی. اين چهار تن عبارت بودند از وَرَقَةبن نَوفل بن اسد، عُبَيداللهبن جَحش، عثمانبنالحُوَيرِث، زيدبن عَمرو بن نُفَيل. از آن روز خود را حنيف ناميدند و به دين ابراهيم درآمدند. راجع به شخص اخيرالذکر نمازی يا دعايی روايت کرده اند که میگفت: «لبّيک حقاً حقاً، تعبّداً ورقا عذت بما عاذبه ابراهيم اننی لک راغم مهما جشمنی فانی جاشم » [۲] و پس از آن سجده میکرد. [۳]
يکى از شخصيتهاى برجسته که به عنوان دانشمند و متفکر مسيحى مکه شناخته مىشد و اطلاعات وسيعى در مورد کتابهاى آسمانى داشت «وَرَقَةبن نَوفل بن اسد» پسر عموى حضرت خديجه است که در بسيارى از متون، او را به عنوان عموى خديجه معرفى کردهاند … اين شخص مشاور خيرخواه و بسيار خوبى براى خديجه بود، و چنانکه قبلا خاطر نشان شد و بعدا ذکر مىشود او نقش به سزايى در ازدواج خديجه با پيامبر و گرايش او به اسلام داشت. [۴]
و قريش به نوعى خاص عزى را تعظيم مىکردند، و از اينروست که زيد پسر عمرو پسر نفيل که در روزگار جاهلى به خدا پرستى گرويده و پرستش عزى و ديگر بتان را ترک گفته بود، مىگويد:
ترکت اللات و العزى جميعا
کذلک يفعل الجلد الصبور
فلا العزى ادين و لا ابنتيها
و لا صنمى بنى غنم ازور
و لا هبلا ازور و کان ربا
لنا فىالدهر اذ حلمى صغير [۵] [۶]
ابن هشام مىگويد: زيد از مكه اخراج شد و مجبور به اقامت در کوه حرا شد. آنجا حضرت محمد (ص) نيز هر تابستان معتكف مىشد. در آنجا بود که با مذهب حنفا آشنا مىشود.[۷]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] آرتور جفری - واژههای دخیل در قرآن - ترجمه فرىدون بدرهای - انتشارات توس - ویرایش اول، چاپ دوم، تابستان ۱۳۸۶ - صفحههای ۱۸۰ تا ۱۸۴
[۲] اجابت میکنم که به راستی حقی، نيايش میکنم تو را و به تو پناه میبرم، به همان چيزی که ابراهيم پناه میجست، دور بودم از تو و هر چه کنی تو کنی
[۳] مقايسه کنيد با ذکر مستحب سجده واجب: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله ايمانا و تصديقا لا اله الا الله عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير»
[۴] حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت - محمد محمدى اشتهاردى - انتشارات نبوى - ۱۳۷۷ - صفحه ۲۵
[۵] لات و عزى اين هر دو را وا گذاشتم، و چنين کند مرد دلاور و شکيبا. پس نه به عزى مىگروم، و نه به دو دخترش، و نه دو بت بنى غنم را زيارت مىکنم. و نه هبل را که روزگارى پروردگار ما بود، آن هنگام که عقلى اندک داشتم.
[۶] الاصنام - هشام بن محمد الکلبى - ترجمه محمد رضا جلالى نائينى، نشر نو، چاپ دوم ۱۳۶۴، صفحه ۱۱۸
[۷] توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقى- دينى در قرآن مجيد، ص ٢٨
ارتباط نزدیک این واژه با ملت ابراهیم بسیار مهم است، زیرا ما میدانیم که وقتی حضرت محمد (ص) نظرش نسبت به یهودیان تغییر کرد، شروع به موعظه در باب مذهب ابراهیم کرد و اعلام داشت که در همان حالی که موسی پیامبر یهودیان و عیسی پیامبر مسیحیان است، نسبت خود وی و تعلیماتش به پیامبر و آیین کهنتری میرسد که مورد قبول مسیحیان و یهودیان هم بودهاست و آن ملت ابراهیم است که اینک وی به بازآوری و تبلیغ آن در میان اعراب برخاسته است. بیشتر آیاتی که واژه حنیف در آنها بهکار رفته متعلق به این دوره است …
واژهنامهها کاملا در توجیه این واژه سرگرداناند. طبیعتا میکوشند تا آنرا مشتق از حنف به معنای میل و گرایش داشتن یا رویگردانیدن و دورشدن بدانند. گویند حنیف کژی و پیچیدگی طبیعی در پاست؛ از این رو، حنیف به معنای هر چیزی است که از معیار و راه راست منحرف شود، و نیز میتوان گفت هرآنچه از راه کج و معیار نادرست به سوی راه راست و معیار درست میل کند …
وینکلر گمان میبرد که حنیف یک واژه دخیل حبشی است، وگریم میخواهد که حنفا را با برخی از آیینهای جنوب عربستان ارتباط دهد. اما واژه حبشی، واژه کاملا متأخری است که معنای آن مشرک است و به سختی میتواند منبع و منشأ واژه عربی باشد. هیچ دلیل و زمینه قانعکنندهای نیز برای پذیرش این تصور که حنیف از واژه عبری به معنای کفرآمیز و ناپاک گرفته شدهاست -آنچنانکه دویچ گمان برده و اخیرا نیز هیرشفلد به دفاع از آن برخاسته است - وجود ندارد.
بیشترین احتمال، چنان که نولدکه نیز یادآور شده، آن است که واژه حنیف را از ریشه سریانی بدانیم که در آن زبان تداول عام داشته و به معنای مشرک بهکار میرفته و ممکن است در میان اعراب پیش از اسلام، مسیحیان آن را به عنوان اصطلاحی رایج و معروف بر کسانی که نه بر دین یهود بودند و نه بر دین خودشان، اطلاق میکردهاند، و این معنا با شواهد احتمالی کاربرد واژه در پیش از اسلام نیز سازگار است …» [۱]
در سيره ابن هشام آمده است که قبل از دعوت اسلام : روزی قريش در نخلستانی نزديک طائف اجتماع کرده بودند و برای عُزّی که معبود بزرگ بنی ثقيف بود عيد گرفته بودند. چهار تن از آن ميان جدا شدند و با يکديگر گفتند اين مردم راه باطل میروند و دين پدرشان ابراهيم را از دست دادهاند. سپس بر مردم بانگ زدند : دينی غير از اين اختيار کنيد، چرا دور سنگی طواف میکنيد که نه میبيند و نه میشنود، نه سودی میتواند برساند و نه زيانی. اين چهار تن عبارت بودند از وَرَقَةبن نَوفل بن اسد، عُبَيداللهبن جَحش، عثمانبنالحُوَيرِث، زيدبن عَمرو بن نُفَيل. از آن روز خود را حنيف ناميدند و به دين ابراهيم درآمدند. راجع به شخص اخيرالذکر نمازی يا دعايی روايت کرده اند که میگفت: «لبّيک حقاً حقاً، تعبّداً ورقا عذت بما عاذبه ابراهيم اننی لک راغم مهما جشمنی فانی جاشم » [۲] و پس از آن سجده میکرد. [۳]
يکى از شخصيتهاى برجسته که به عنوان دانشمند و متفکر مسيحى مکه شناخته مىشد و اطلاعات وسيعى در مورد کتابهاى آسمانى داشت «وَرَقَةبن نَوفل بن اسد» پسر عموى حضرت خديجه است که در بسيارى از متون، او را به عنوان عموى خديجه معرفى کردهاند … اين شخص مشاور خيرخواه و بسيار خوبى براى خديجه بود، و چنانکه قبلا خاطر نشان شد و بعدا ذکر مىشود او نقش به سزايى در ازدواج خديجه با پيامبر و گرايش او به اسلام داشت. [۴]
و قريش به نوعى خاص عزى را تعظيم مىکردند، و از اينروست که زيد پسر عمرو پسر نفيل که در روزگار جاهلى به خدا پرستى گرويده و پرستش عزى و ديگر بتان را ترک گفته بود، مىگويد:
ترکت اللات و العزى جميعا
کذلک يفعل الجلد الصبور
فلا العزى ادين و لا ابنتيها
و لا صنمى بنى غنم ازور
و لا هبلا ازور و کان ربا
لنا فىالدهر اذ حلمى صغير [۵] [۶]
ابن هشام مىگويد: زيد از مكه اخراج شد و مجبور به اقامت در کوه حرا شد. آنجا حضرت محمد (ص) نيز هر تابستان معتكف مىشد. در آنجا بود که با مذهب حنفا آشنا مىشود.[۷]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] آرتور جفری - واژههای دخیل در قرآن - ترجمه فرىدون بدرهای - انتشارات توس - ویرایش اول، چاپ دوم، تابستان ۱۳۸۶ - صفحههای ۱۸۰ تا ۱۸۴
[۲] اجابت میکنم که به راستی حقی، نيايش میکنم تو را و به تو پناه میبرم، به همان چيزی که ابراهيم پناه میجست، دور بودم از تو و هر چه کنی تو کنی
[۳] مقايسه کنيد با ذکر مستحب سجده واجب: «لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله ايمانا و تصديقا لا اله الا الله عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل ضعيف خائف مستجير»
[۴] حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت - محمد محمدى اشتهاردى - انتشارات نبوى - ۱۳۷۷ - صفحه ۲۵
[۵] لات و عزى اين هر دو را وا گذاشتم، و چنين کند مرد دلاور و شکيبا. پس نه به عزى مىگروم، و نه به دو دخترش، و نه دو بت بنى غنم را زيارت مىکنم. و نه هبل را که روزگارى پروردگار ما بود، آن هنگام که عقلى اندک داشتم.
[۶] الاصنام - هشام بن محمد الکلبى - ترجمه محمد رضا جلالى نائينى، نشر نو، چاپ دوم ۱۳۶۴، صفحه ۱۱۸
[۷] توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقى- دينى در قرآن مجيد، ص ٢٨
۱ نظر:
حنف به معنی استقامت و راستی دین بعد از اسلام مطرح می شود.
از لغتنامه دهخدا:
حنف: کژی پای ، چنانکه سر انگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حنف از عیوب خلقی اسب است و هوان یکون حافراً یدیه مکبوبین الی داخل . (صبح الاعشی ج 1 ص 26). || راه رفتن بر پشت پا از جانب انگشت خرد. || کژی در سینه ٔ قدم و فعل آن از سمع و کرم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
www.loghatnaameh.com
ارسال یک نظر