من برهان صدیقین را کموبیش میپذیرم ولی فکر میکنم بیرون کشیدن خدای شخصوار از آن جز به تردستی امکانپذیر نیست! گاهی فکر میکنم این همه که ملاصدرا به قرآن و حدیث استناد میکند تنها برای سرپوش گذاشتن بر آن همه نتیجهی ضد دینی است که از فلسفهاش برمیآید. به هر حال فکر میکنم آن چیزی که باید - رها از بازی با کلمهها - در هر برهان خداشناسی، مورد نظر باشد، اثبات یک «آگاهی» یا «ذهن» هرچند «ویژه» است. از اینجاست که فکر میکنم مسألهی وجود خدا به مسألهی کلاسیک ذهنهای دیگر بر میگردد: اینکه چهگونه -و آیا- تنها با مشاهدهی رفتار هوشمندانهی دیگران پی به ذهن داشتن آنها میبریم؟ چرا فکر نکنیم رانندهای که در بزرگراه از ما سبقت میگیرد یا همکار، دوست و یا حتا همسرمان ممکن است یک زامبی باشد؟! یا بر عکس، اگر قرار است رفتار هوشمندانه را نشانهی آگاهی بدانیم، آیا اینکه من پس از تمام کردن این نوشته کامپیوترم را خاموش میكنم تکرار یک جنایت روزمره نیست؟!
اجازه دهید دو مفهوم را از هم جدا کنم: هوش و آگاهی؛ و با مسامحه بگویم هوش را از دید رفتارگرایی و آگاهی را با دید پدیدارشناسانه به کار میبرم. یا اینکه هرچند انسان اولیه را باهوش میدانم ولی آگاهی را همانند نظریهی جولیان جینز ویژگی انسان پس از جدا شدن کارکرد دو نیمکرهی چپ و راست مغز میدانم که بیش از ۵۰۰۰ سال از عمر آن نمیگذرد[۱]. با این حال هوش را با شناخت یکی میگیرم، و از اینرو معتقدم آمیب هم در حد و اندازهی خود بهرهای از هوش دارد. با این دیدگاه شناخت لازمهی حیات است. در اینجا با نگرانی از اینکه به دام فروکاستن نیافتم دارم میگویم آگاهی، پیشرفتهی هوش و هوش، پیشرفتهی حیات است و حیات را از جمله، توانایی زایش و هماهنگی با محیط میدانیم.
برای اینكه نگران جدا شدنم از بحث اصلی نباشید، گریزی خداشناسانه میزنم: انسان اولیه راز بارداری را نمیدانست و آنرا به خدایان نسبت میداد. پس از آن که به قول آن لطیفه پس از سالها به رابطهی پدر و مادرش پیبرد، سر سلسلهی پدر و مادرها را به آدم و حوا رساند تا مستقیم به دست خدا ساخته شوند. داروین نشان داد که این سلسله میتواند از دیگر موجودهای زنده و البته ناقصتر سرگرفته باشد. خدای رخنهپوش هنوز از رو نرفته و یک قدم بیشتر عقبنشینی میکند: پیدایش حیات دیگر کار خدا بود. پیشرفت علم البته باز خدا را عقبتر میراند: به آفرینش کیهان … موضع خدا را در این مورد وقت دیگری بررسی میکنم؛ و اینک فقط به این پیوستار اشاره میکنم: فیزیک، شیمی، زیستشناسی و روانشناسی و اجازه دهید کامپیوتر را هم یکجایی در این میان بگنجانم!
بیایید سری به کیهان بزنیم. اگر فیلم شکل گرفتن کهکشانها و ستارهها و فروپاشی آنها را با دور تند ببینیم آیا چیزی شبیه زندگی نیست؟ یا بیایید به رفتار دستگاه دفاعی بدن نگاه کنیم. آیا این دستگاه هوشمندانه رفتار نمیکند؟ این دستگاه یا مشابه آن مثل کلونی موچهها یک دستگاه پیچیده و باهوش است. ولی آیا آگاهی هم دارد؟ یک ملاک ماتریالیستی این است که آگاهی را با تعداد نورونها و سیناپسها بسنجیم. در این صورت شاید به راحتی بتوانیم منکر آگاهی مورچهها و گلبولهای سفید بشویم، اما آیا در مورد کیهان هم میتوان به همین راحتی حکم کرد؟! بگذارید بگویم برای من مسألهی هوشمصنوعی که ترجیح میدهم آنرا آگاهی مصنوعی بنامام با آگاهی کیهان یکی است.
مدل نورونها و سیناپسها را در یک رتبهی دیگر هم میتوان نسبت به انسان در نظر گرفت. فرد انسان در جامعه نورون، و زبان سیناپس است. در واقع با گسترش جامعهی انسانی و پیشرفت زبان است که آگاهی فردی هم به دست آمده است. جامعهی بشری هم بیشک چیزی کم از کلونی مورچهها ندارد و به عنوان یک سیستم پیچیده رفتار هوشمندانه از خود نشان میدهد، اما آیا این سیستم هوشمند آگاهی هم دارد؟ آیا این آگاهی قوم یهود نبود که یهوه نام گرفت؟! و آیا این تلنگری به روح هگل نیست؟
به نظر من یک برهان خداشناسی که به کار دینهای سامی بیاید، باید چیزهایی چون آگاهیجامعهیبشری یا آگاهی کیهانی را نشان دهد، که حتا در صورت موفقیت، بسیاری از صفتهای خدای ابراهیمی را دارا نخواهد بود. این آگاهیها به وضوح آفریننده نیستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر