"حدود چهل سال پيش آبرامز در کتاب آينه و چراغ که دربارهى ادبيات رمانتيک انگليسى است … نوشت که موقعيت متن ادبى را مىتوان از مناسبت چهار عنصر شناخت:
۱) عنصر بيانى، که روشنگر نسبت متن با مؤلف است
۲) عنصر پراگماتيک، که بيان نسبت متن با خواننده است
۳) عنصر تقليدى، که بر نسبت ميان متن با جهان تکيه دارد
۴) عنصر عينى که روشنگر نسبت متن با خود متن «همچون موضوعى يکسر مستقل» است.
به گمان آبرامز تأکيد بر هر يک از اين چهار عنصر به پلههاى تکامل تاريخى سخن ادبى وابسته است.
در دوران رمانتيک «سويهى بيانى» متن بر جنبههاى ديگر مسلط بود، زيرا بنابر بينش بنيادين رمانتىسيسم، هنرمند در لحظهى آفرينش «احساسات شخصى»خود را بيان مىکند، و هر اثر جلوهاى است از پيکار درونى هنرمند …
مىتوان بر اساس نظر آبرامز ادبيات رآليستى را شکل مسلط جنبهى پراگماتيستى دانست، زيرا هدف آن از تصويرگرى دقيق و «عينى» واقعيت در رمان، تأثير نهادن بر خواننده است و در بسيارى موارد به نيت و هدف دگرگون کردن او نوشته شده است.
در حماسه، اما، نسبت آدمى با جهان بر جسته است و در آن سويهى تقليدى مهمتر از ساير جنبهها دانسته مىشود.
بنا به تقسيمبندى آبرامز مىتوان گفت که در نظريهى ادبى مدرن، سويهى عينى برترى يافته است. يعنى نکتهى اصلى و مهم مناسبت متن است با خود متن؛ و جنبههاى ديگر به نسبت اهميت کمترى يافتهاند …" [۱] ، [۲]
خوب منظور من از نقل اين مطلب، مقدمه پردازى براى يک درد و دل بود! راستش من زمانى ديوانهى نوشتن بودم و اينطور که از مطلب بالا بر مىآيد شايد سويهى رمانتيک آن ديوانگى بسيار قوىتر بود (چيزى که در نظريهى ادبى مدرن يکسر کنار گذاشته شده) اما تازگىها - شايد يکى دو سال اخير - کمتر دست و دلم به صفحه کليد مىرود، نه چون ديوانگىام کمتر شده، بلکه چون کلمهها ديگر بيش از اين بار احساسم را نمىتوانند بکشند. گاهى فکر مىکنم کاش نقاشى يا موسيقى بلد بودم تا شايد با هنر، خودم را بيان مىکردم. ولى خوب تنها هنر من کد نويسى است. به همين دليل انگار من خودم را در کد verilog يا لينوکس بيان مىکنم. چرا که نه؟! مگر کار کسانى که زمانى حرفهشان خانهسازى بوده نوعى هنر تلقى نمىشود - معمارى - پس چرا کار من جنبهى رمانتيک نداشته باشد؟
مىدانم که کد من را کسى نمىخواند، ولى خودم، خودم که مىخوانم و در آن، خودم را، عشقام را، علاقه و حتا نفرتم را به نمايش مىگذارم. کار دنيا را چه ديدى، شايد روزى، روزگارى باستانشناسى از روى اين کد به نشانهشناسى نسل من بپردازد و در ميان خطهاى آن انقلاب را، جنگ را، و تاريخ اين مملکت را از نو بخواند …
[۱] بابک احمدى - ساختار و تأويل متن - پايان فصل اول
[۲] به نظر من مقايسه کنيد با کارکردهاى زبان از ديد بوهلر و پوپر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر