۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

حماسه‌ى بى‌نظير


ديشب با وجود خستگى ناشى از ۶ ساعت راهپيمايى، سعى داشتم چند خطى از حماسه‌اى که ديدم بنويسم ولى هرچه کردم نتوانستم آن‌را روى وبلاگ بگذارم. امروز ديگه حتما از همه چيز خبر داريد. صحنه‌ها شورانگيز و براى شخص من يک تجربه‌ى بى‌نظير بود. در طول راهپيمايى از يکى دو فرد مسن پرسيدم که آيا چنين جمعيتى را در انقلاب ۳۰ سال پيش سراغ داريد و به خصوص مى‌پرسيدم که آيا با تظاهرات تاسوعا و عاشورا قابل قياس است که همگى مى‌گفتند اين جمعيت بيشتر است. من از حدود ساعت سه ميدان انقلاب بودم که با وجود نيروهاى ضد شورش مردم به تدريج جمع مى‌شدند و شعار مى‌دادند. تا حدود ساعت چهار که راهپيمايى شروع شد. اوايل مسير هنوز ماشين‌هاى ضد شورش از خط جنوبى خيابان انقلاب به سمت ميدان مى‌رفتند و مردم به سمت‌شان شعار مى‌دادند «نيروى انتظامى، تشکر - تشکر» در يک مورد راننده‌ى يکى از اين ماشين‌ها با دست علامت پيروزى نشان مردم داد که جمعيت را به وجد آورد. هم‌اين‌جا بود که دوستم را گم کردم. اگر درست يادم مانده باشد طرف‌هاى وزارت کار بود که آقا جرى را ديدم که به مردم توصيه مى‌‌کرد شعار ندهند تا برسند به ميدان آزادى و آن‌جا هرچه خواستند شعار بدهند. بهبودى ماشين موسوى را ديدم که با ابراز احساسات شديد مردم همراه شد ولى نتوانستم سخنرانى‌اش را بشنوم. به رغم اين‌که قرار بود شعار ندهيم، زير گذر يادگار مردم شعار مى‌دادند «يا حسين - مير حسين» که آن زير اکوى هيجان‌انگيزى داشت. در سربالايى که برگشتم سيل مردم را که ديدم بسيار پر ابهت بود. دوربين همراهم نبود، که عکس بگيرم ولى حتما تا حالا عکس‌ها و فيلم‌ها را ديده‌ايد. يک صحنه‌ى جالب که امروز از خيلى‌ها هم شنيدم که توجه‌شان را جلب کرده بود پنجره‌ى آپارتمان‌هاى مشرف به خايابان آزادى بود که در يک مورد يک پيرمرد و پيرزن بسيار مسن براى جمعيت دست تکان مى‌دادند. به خصوص پير مرد که عصايش را به زحمت بالا و پايين مى‌برد.
شايد نقطه‌ى اوج راهپيمايى دانشگاه شريف بود. براى خود من که نوستالژى محل تحصيل هم به احساساتم اضافه شده بود. و نيز حضور کروبى در آن‌جا و شعارهاى راديکال‌ترى که آن‌جا مطرح مى‌شد از جمله پلاکارد دانشجويان شريف که روى آن نوشته بودند «دولت کودتا استعفا استعفا». شايد تنها شعار غير انتخاباتى غير از «مرگ بر ديکتاتور» اين بود که «دانشجوى زندانى آزاد بايد گردد» و …
بعد از شريف همين‌که به ميدان آزادى نزديک مى‌شديم شعار «بگو آزادى آزادى آزادى» با همان ريتم معروف زمان انقلاب تکرار مى‌شد و اين هم باز حس نوستالژيکى به آدم مى‌داد. اوج ماجرا ديگر خود ميدان آزادى بود که فکر مى‌كنم فقط يک ميليون آدم آن‌جا بود و غرور و حس اميد که بعد از چند روز دوباره به مردم برگشته بود. به نظر من که خودم در بين جمعيت بودم تعداد تظاهر کنندگان چند ميليون بود. ۵ ميليون اصلا عدد اغراق آميزى نيست.
حدود ۷/۵ از ميدان آزادى به سمت جناح راه افتادم که همان اول جناح احساس نا امنى کردم. يک پايگاه بسيج کنار بزرگراه بود که عده‌اى از آن‌جا بر عليه مردم شعار مى‌دادند و مردم هم بر عليه بسيجى‌ها شعار مى‌دادن. حدود ساعت ۹ خانه بودم که شنيدم دست کم يک نفر در همان محل کشته شده.

قرار امروزمان ساعت ۵ ميدان ولى‌عصر. علاوه بر شعارهاى هر شب ساعت ۹ پشت بام. ديشب من هم به پشت بام رفتم ولى راستش ديگر صداى‌ام در نمى‌آمد که بخواهم خيلى شعار بدهم. به يکى دو شعار مرگ بر ديکتاتور بسنده کردم.


هیچ نظری موجود نیست: