ديگه دارم از کت و کول مىافتم. براى چهارمين روز پىدرپى رفتم راهپيمايى. البته مثل رزمندهها که وقتى ازشون مىپرسيدن کى خستهاست، مىگم دشمن! ديروز از هفت تير تا ميدان ولىعصر و در ادامه از بلوار کشاورز تا خيابان کارگر. امروز هم با مترو رفتم توپخانه، که تظاهرات عملا از همان ايستگاه مترو شروع شده بود. ميدان پر جمعيت بود و من به سمت خيابان فردوسى آمدم. به نظرم بدون برنامهريزى قبلى و بيشتر به خاطر سرريز جمعيت، مردم به سمت ميدان فردوسى حرکت کردند. ميانهى راه بوديم که متوجه شديم ميرحسين آمده است ميدان. عدهاى مىخواستند برگردند ولى من از چهار راه استانبول ديگه از جمعيت جدا شدم و رفتم طرف ايستگاه مترو. دوستانى که بعد از من رفته بودند و موقع آمدن مير حسين، ميدان بودند، مىگويند که جمعيت رفتهاند سمت مجلس.
مشخصهى راهپيمايىهاى سه روز گذشته سکوت حاکم بر آن بود، جز البته امروز که ميرحسين آمده انگار مردم شروع به شعار دادن کردند. شعارها ديگه مکتوب شده و اين به نظرم يک پيشرفت مهم است. البته شعارهاى شفاهى به شبها و از روى پشتبامها منتقل شده. اينهم به نظرم از نظر اجتماعى پديدهى جالب توجهى است. اين شبها مردم با اللهاکبر به پشتبامها مىآيند و کم کم آخرين شعارهاى روز را تکرار مىکنند و بعد گپ و گفتهاى دوستانه و بازار داغ شايعهها به خصوص از تعداد کشته شدهها که پريشب ۳۰ و ديشب ۹۰ تا بود. از اين همه که بگذرم اجازه بدهيد، يکى از شعار نوشتههايى را که امروز در توپخانه ديدم که گريهى خيلىها از جمله خودم را در آورد براىتان بنويسم:
«برادر شهيدم، رأيت رو پس مىگيرم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر