۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

خانم سين


زمستان سرد و تاريک. آن اتاق کوچک طبقه پنجم با فايل‌ها و کمدهاى زيادى که فضا را تنگ کرده بود، به طورى که يک نفر به زحمت از اون وسط رد مى‌شد. اتاق که ته يک راه‌روى تنگ بود، هيچ پنجره‌إى به بيرون نداشت ولى مى‌شد حدس زد که اون‌وقت‌ شب اون بيرون داره برف سنگينى مى‌باره و من تنها يا با يکى دو نفر ديگه هنوز سر کار بوديم. صداى زنگ تلفن، سکوت رو شکست و پشت خط فقط صداى زوزه‌ى باد به گوش مى‌رسيد. الو - خانم سين! و پيش از اين که حرفى بزنم، تلفن قطع شد. اس ام اس هم قطع بود. اينترنت هم به قدرى کند بود که عملا بى‌فايده بود. کسى مى‌گفت اون بيرون حکومت نظامى است ولى او رفت …


هیچ نظری موجود نیست: