۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

خروش بسيجى‌ها


اين‌ها اگر هم‌ از نسل ما نباشند که خود انقلاب را و جنگ را از نزديک ديده‌ باشند و جنازه‌هاى دوستان بسيجى‌شان را بر دوش کشيده و به خاک سپرده‌ باشند؛
اگر هم ۱۱ محرم شهرشان را نديده باشند؛
اگر هم آن روز‌ها را به خاطر نداشته باشند که ده‌ها شهيد از جبهه مى‌آوردند و شهر را سياه‌پوش مى‌کردند، و صداى باى‌ ذنب قتلت عبد‌الباسط را که تمام فضاى شهر را پر کرده بود، نشنيده باشند؛
اگر در ورزشگاه خيابان دانش، لابه‌لاى پيکر شهيدان دنبال دوستشان نگشته‌ باشند که براى آخرين بار صورتش را ببينند؛
اگر هم در مراسم ختم ياسر رستمى شرکت نکرده باشند؛
اگر در نوجوانى مثل من دوستانى را که مى‌شد با شور و شيطنتشان شريک بود، از دست نداده باشند؛
اگر همسر شهيد همت را نشناسند؛
اگر احيانا پاى صحبت‌هاى حاج على ننشسته باشند؛ در کتاب‌خانه آقا مجتبى دست کم براى کنکور درس نخوانده باشند؛ و يا خطبه‌هاى آشيخ عباس را نشنيده باشند؛
و بسيار اگر هاى ديگر؛
اما به طور قطع کوچه‌هاى شهرى را که در آن به دنيا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند، به خوبى مى‌شناسند!
حتما پدر و مادر يا برادر و خواهر بزرگشان به آن‌ها گفته‌اند که اين عکسى که در کتاب درسى‌ات مى‌بينى همان محمدرضا مصطفايى است که اسم اين کوچه است. يا آن‌سوتر در اين کوچه شهيدان مشاورى خانه‌ايست که چهار پسرشان در جنگ کشته شده!
اين‌ها حتما ديده‌اند که در کوچه‌ کوچه شهر، خانه‌هايى هست که جوانانشان بسيجى‌هاى واقعى بودند که در جنگ شهيد شدند؛ نه آن‌هايى که به دختر و پسر مردم تجاوز مى‌کنند!
هر انگى که به جوان‌هاى نسل سومى تهرانى بچسبد، به اين مردمى که اين طور خروش مرگ بر ديکتاتور سر داده‌اند نمى‌چسبد!!
از اين‌ها انقلابى‌تر، مذهبى‌تر، بسيجى‌تر پيدا نمى‌شود!

هیچ نظری موجود نیست: