«بدين جا نزديک ميا نعلين خود را از پاهايت بيرون کن زيرا مکانى که در آن ايستادهاى زمين مقدس است. و گفت من هستم خداى پدرت، خداى ابراهيم و خداى اسحاق و خداى يعقوب. آنگاه موسا روى خود را پوشانيد زيرا ترسيد که به خدا بنگرد.» [Exodus 3:5-6]
به خلاف تأکيد نخست، که يهوه مطمئنا خداى ابراهيم است، او با خدايى که دوستانه در کنار ابراهيم نشسته و با او هم غذا شده بود، فرق مىکند. او خوفانگيز و دورىگزين است. موسا که اسم و رسماش را جويا مىشود، يهوه با جناسى پاسخ مىگويد که، چنان که خواهيم ديد، تکخدا باوران قرنها به کارش بردهاند. او بىآنکه سرراست ناماش را آشکار کند، جواب مىدهد: «هستم آنکه هستم» (اح يح اشر اح يح)[Exodus 3:14] راستى منظور او چيست؟ حتما، آنجور که پسان فيلسوفان تعبير کردهاند، او نمىخواهد بگويد وجودى به خود باشنده است. زبان عبرى، در آن مرحله، از چنين بعد متافيزيکى برخوردار نبوده و بايد دو هزار سالى مىگذشت تا به اين مايه دست يابد. نه! خدا مىبايست منظورى سرراستتر از اين داشته باشد. اح يح اشر اح يح عبارتى عبرى براى بيان منظورى نامشخص است. کتاب مقدس که مىگويد: «رفتند جايى که رفتند» مقصود اين است که: هيچ نمىدانم کجا رفتند.» پس وقتى موسا از او مىپرسد که کيست، خدا در واقع پاسخ مىدهد: «کاريت نباشد من کى هستم!» يا «به تو ربطى ندارد!» يعنى که قرار نبوده از چيستى خدا سخنى به ميان آيد … [۱]با اين تفسير شايد اين برداشت از آيه «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلا» [اسراء:۸۵] پذيرفتنى باشد که خدا باز با جناسى از پاسخ گفتن طفره مىرود؛ اينکه دانستن از «روح» به شما نيامده! اما علامه در الميزان تفسير ديگرى دارد. ايشان به ديگر مواردى که «امر» در قرآن به کار رفته اشاره مىکند، از جمله:
«يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاتَّقُون» [نحل:۲]
«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا» [شورى:۵۲]
«يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ » [غافر:۱۵]
«يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِه» [نحل:۲]
«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» [قدر:۴]
و در ادامه سراغ اين آيهها مىآيد :
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ *فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون» [يس:۸۲و ۸۳]
«وَمَا أَمْرُنَا إِلا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر» [قمر:۵۰]
علامه در اين مورد مىنويسد: «… ظاهرا مراد از كلمه «امر» در آيه مورد بحث ، شأن باشد، يعنى مىخواهد بفرمايد: شأن خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است، نه اينكه مراد از آن، امر در مقابل نهى باشد، هر چند كه آيه سوره نحل تأييد مىكند كه به اين معنا باشد، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مىكند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شأن الهى در هنگام اراده خلقت است … براى اين كه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است، و از مقام فعل او انتزاع مىرود، و معنايش اين است كه: هر چيز موجود را كه در رابطه با اراده خداى سبحان فرض كنيم طورى است كه هيچ چارهاى جز هست شدن ندارد. پس معناى جمله «اذا اردناه» اين است كه: وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد، شأن خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود …
و از اينجا روشن مىگردد كه: كلمه «ايجاد» يعنى كلمه «كن» عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق .
و نيز روشن مىشود كه: آنچه از ناحيه خد اى تعالى افاضه مىشود، قابل درنگ و مهلت نيست، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمىكند، و تدريجيت نمىپذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مىكنيم، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مىشود …» [۲]
علامه در ادامه با توجه به آيههايى که مراحل مختلف خلقت - از جمله انسان - را توضيح مىدهد به پيروى از عارفانى چون سهروردى و ابن عربى به دو جنبه «خلق» و «امر» در جهان اشاره مىکند. «خلق» اشاره به سلسله علل و اسباب دارد و «امر» هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز - با توجه به آيه «فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ» که پس از آيه مورد بحث يعنى «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» آمده است:
«كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملک است ، مانند كلمه «رحموت» و كلمه «رهبوت» كه مبالغه در معناى رحمت و وحشتاند. با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مىآيد كه: مراد از «ملكوت» آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق. ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملک آن سمت رو به خلق است» [۳]
دوستانى که با ادبيات عرفانى و فلسفه اسلامى آشنايى دارند، لابد با عوالم سه گانه «ناسوت» يا طبيعت، «ملکوت» يا مثال و «جبروت» يا عقل آشنايى دارند:
«در فلسفه به برهان ثابت است که عليت مقتضى قيام معلول به علت است چه از جهت وجود و چه از جهت کمالات اوليه و ثانويه؛ و آنچه از مقام علت تنزل و تعين مىيابد همين امور است نه نواقص و جهات عدميه. و نيز ثابت است که عالم ماده از جهت وجود مسبوق به عالم ديگرى است که مادى نيست اگر چه احکام ماده در آن يافت مىشود، و در واقع اين عالم، علت عالم مادى است. و نيز عالم ماده مسبق به عالم ديگرى است که از ماده و احکام آن هر دو مجرد است که در حقيقت علت علت عالم مادى است. اين دو عالم، عالم مثال و عقل يا علام برزخ و روح ناميده مىشوند. از اين بيان نتيجه مىشود که انسان با جميع خصوصيات ذات و صفات و افعالش در عالم مثال موجود است …» [۴]
«… خداى تعالى مىفرمايد: الا لهالخلق و الامر تبارک الله رب العالمين (اعراف: ۵۴) و با اين بيان ميان «خلق» و «امر» فرق مىنهد، پس مىيابيم که خلق به وجهى غير از امر است … از آيه شريفه انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون (يس:۸۲) استفاده مىشود که امر خداى سبحان همان ايجاد به کلمه «کن» است … و چون وجود شيئ همان نفس شيئ است پس ثابت مىشود در هر شيئ «امرى» الهى وجود دارد … نکته ديگر اينکه از بعضى آيات … مىتوان استفاده نمود که خلق به تدريج صورت مىگيرد در حاليکه … امر تدريجى نيست.
از مجموع اين آيات ظاهر شد که امر حقيقتى است غير تدريجى، به خلاف خلق … خلاصه، همه موجودات جسمانيه و آثار آنها که به تدريج متکون مىشوند در وجودشان که از حضرت حق افاضه مىشود داراى دو وجه هستند: وجه امرى غير تدريجى و وجه خلقى تدريجى …» [۵]
به تعبير ايشان روح از وجودات عالم امر يا همان مثال است. صرفنظر از ويژگىهاى اين عالم که محل بحث است، اين در واقع به عالم مثل افلاطونى بر مىگردد که در آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت.
[۱] کرن آرمسترانگ، خداشناسى از ابراهيم تا کنون، ترجمه محسن سپهر، صص ۳۰ و ۳۱
[۲] محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه موسوى همدانى، جلد ۱۷ صص ۱۷۱ و ۱۷۲
[۳] همان، جلد ۱۷ ص ۱۷۴
[۴] محمد حسين طباطبايى، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه صادق لاريجانى، ص ۹
[۵] همان، صص ۱۱ و ۱۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر