۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

… قل الروح من امر ربى (۲)

در بررسى «روح» ابتدا سعى کردم چند جنبه را از هم جدا کنم: جان، هوش و آگاهى:
در بخش نخست به بررسى «جان» و حيات پرداختم و به خصوص به اين‌که حيات يک تعادل ترموديناميک ناپايدار و البته يادگيرنده است. در بخش دوم با بررسى «هوش» تلاش کردم  نقش يادگيرى را که در واقع ويژگى حيات بود در آن نشان دهم. در اين بخش همچنين به وجه مشخصه انسان - زبان - که به جهان ۳ انجاميده اشاره کردم. در بخش سوم به بررسى «آگاهى» و فرار بودن آن پرداختم و اين تز را مطرح کردم که «من تماشاگر و راوى که در لحظه‌هاى کم‌ياب آگاهى خودنمايى مى‌کند همان روح است» در بخش‌ ۴ با پيش کشيدن نقش‌هاى متفاوت دو نيم‌کره مغز از تز ارتباط آگاهى با نيم‌کره غالب که در عين‌ حال مسؤول زبان هم هست، دفاع کردم و در بخش ۵ به شواهدى اشاره کردم که فرض پيوستگى آگاهى را به شدت زير سؤال مى‌برد. با اين توصيف دو گزينه در پيش داريم:
۱ - «خود» تنها در لحظه‌هاى کم‌ياب و زودگذر «آگاهى» بروز مى‌کند و تنها به اين دليل که به گنجينه «حافظه» دست‌رسى دارد، خود را صاحب آگاهى‌هاى قبلى نيز مى‌داند.
۲ - «خود» يا همان روح در عالمى ديگر حضور هميشگى دارد و تنها در لحظه‌هاى ناب آگاهى سراغ ما مى‌آيد!
در هر دو صورت بسته به نقش و کارکرد آگاهى دو فرض قابل تصور است:
۱ - آگاهى محصول جانبى تکامل باشد و در ادامه آن حذف شود و نسل‌هاى آينده مثل زامبى‌هاى بسيار هوشمند رفتار کنند.
۲ - آگاهى يک تعادل ناپايدارى باشد که با تکامل گونه بشر بر تداوم آن افزوده خواهد شد و ما در آينده شاهد نسل‌هايى خواهيم بود که زمان بيشترى و چه بسا تمام طول عمرشان را در آگاهى به سر خواهند برد. لابد اين گونه به اندازه کافى هوشمند شده که بدون نياز به آگاهى، نياز‌هاى حياتى‌اش را تأمين کند. پس در اين صورت چه نيازى به آگاهى خواهد بود؟ آگاهى در واقع چشم انسان در جهان ۳ است. اين موضوعى است که بنا دارم در نوشته‌هاى بعدى به آن بپردازم.
پيش از ادامه بحث اجازه دهيد دو مسأله را از هم جدا کنم: اعتقاد به «خود» و اعتقاد به غير مادى بودن «خود». در حالى‌که اولى - يعنى اعتقاد به خود يا روح - از ويژگى‌هاى دين‌هاى ابراهيمى است، اما دوگانه‌انگارى روح از ماده بيش و پيش از آن‌كه جنبه دينى داشته باشد، بيشتر يک باور فلسفى است که گرچه با دکارت در غرب شروع شده ولى در فلسفه اسلامى سنتى ديرپاست. در مقابل در مذهب بودا اصل اعتقاد به «خود» زير سؤال مى‌رود! بنابر اين مى‌توان منکر دوگانگى خود از ماده شد و به شرط آن‌که اصل وجود آن و معادش را منکر نشد، همچنان در زمره دين‌مداران ابراهيمى‌ باقى ماند. و هستند کسانى که منکر غير مادى بودن روح هستند ولى همچنان «خود»باور شمرده مى‌شوند.
در ادامه و پيش از پرداختن به ارتباط «آگاهى» با «جهان ۳» که صورت مدرن بحث در مورد روح است به ادبيات عرفانى و فلسفه اسلامى در اين زمينه پرداختم و اين‌که در اين ديدگاه «روح» هويتى مستقل - و غير مادى - دارد. غير مادى بودن اين عالم در واقع به عالم مثل افلاطونى بر مى‌گردد که البته شکل اصلاح شده آن توسط فلوطين؛ موسوم به نو افلاطونى وارد ادبيات عرفانى مسيحيت و اسلام شده است. گرچه با توجه به نفوذ فلسفه يونانى در دنياى سه دين بزرگ ابراهيمى - يهودى، مسيحيت و اسلام، دست کم امروزه جدا انگاشتن روح غير مادى از بدن يک ضرور
ى‌ دينى فرض مى‌شود اما حتا در حکمت متعاليه که سرآمد فلسفه اسلامى است، روح گرچه غير مادى، اما بر آمده از جسم مادى است، در حالى‌که بنا بر باور دينى روح بايد موجوديتى مستقل از بدن مى‌داشت تا بعدها توسط خداوند در آن دميده شود.

هیچ نظری موجود نیست: