شايد براى ما که به زندگى در آپارتمان و کار در اداره و رفت و آمد در ميان خيابانها و بزرگراههاى پر ترافيک عادت کردهايم تصور «مطالعه يک متن فلسفى» کنار پنجره يک ويلا در وسط يک مزرعه آرام و زيبا، چندان آسان نباشد … با اين حال سعى خودتان را بکنيد:
شما سخت مشغول مطالعه هستيد که نا گهان پرندهاى از بوتهزار جلوى پنجره بيرون مىپرد و جيغزنان به سوى افق پر مىگشايد؛ شما سرتان را بر مىگردانيد، تماشاىاش مىکنيد و صداىاش را مىشنويد و باز سرتان را به کتاب برمىگردانيد … بى آنکه از آنچه کردهايد «آگاه» باشيد!
اجازه دهيد مثالى امروزیتر بزنم: صبح از خواب بر مىخيزيد، دوش مىگيريد، صبحانهاى مىخوريد و سوار ماشينتان مىشويد. از پارکينگ خارج مىشويد و از چندتا کوچه و فرعى مىگذريد تا به بزرگراه برسيد و ترافيک صبحگاهى را پشت سر مىگذاريد. شايد راديو يا ضبط ماشينتان هم روشن باشد … و بالاخره به سر کارتان مىرسيد. شما تمام مسير را رانندگى کردهايد با مهارت زياد ولى هيچ در طول مسير از آنچه مىکرديد آگاهى نداشتيد. مگر اينکه آنروز جايى از مسير که خلوتتر بوده و شما تازه سرعت گرفته بوديد، ناگهان تصادف وحشتناکى جلوى شما رخ داده باشد. شما ناگهان ترمز گرفتهايد و با يک خط ترمز طولانى فقط چند ده سانت مانده به ماشينهاى تصادفى متوقف شدهايد. شانس آوردهايد که بلايى سر شما و ماشينتان نيامده …
ما پيوسته نسبت به امور واکنش نشان مىدهيم (اين نشانه هوشيارى ماست) بىآنکه در لحظه از آنها آگاه باشيم. همين الآن که اين نوشته را پشت کامپيوتر مىخوانيد به احتمال زياد روى صندلى نشستهايد؛ اگر حوصلهتان از نوشتهام سر رفته باشد، مىخواهيد بلند شويد (ولى اينکار را نکنيد!) در اين صورت کاملا نا آگاهانه بلند مىشويد و قدم مىزنيد.
در واقع ما نسبت به بسیاری از جزئیات اطرافمان آگاه نیستیم ولی اگر تغییری در آن ایجاد شود از آن آگاه میشویم، این یعنی آن جزئیات را میدانستیم، ولی نه آگاهانه!
ما بيشتر وقتها مثل يک زامبى رفتار مىکنيم و فقط گهگاهى از آنچه نسبت به آن واکنش نشان مىدهيم، آگاهيم! آگاهی غالبا نه تنها لازم نیست، بلکه ممکن است زیانآور هم باشد؛ مثل پسر بچهای که مشغول دوچرخهسواری است. همهچیز خوب پیش میرود تا زمانیکه از او بخواهیم پدالزدنش را آگاهانه کنترل کند یا از دید یک رهگذر پیاده ببیند که دارد چه میکند.
آگاهی حتا توانایی یادگیری را کاهش میدهد. در موقعیتهای روزمره، یادگیری مبتنی بر تداعی، بیآنکه از وقوع آن آگاه باشیم تداوم دارد. بله، هنگام جستوجوی راه حل مسأله یا راهی برای رسیدن به هدف، آگاهی سهم بهسزایی در تنظیم مسأله دارد - گرچه لازم نیست- با این حال معمولا پیدا کردن حل مسأله آگاهانه نیست. در واقع برای حل مسأله باید آنرا فراموش کرد!
آری ادراک آگاهی مشکل است، زیرا در تجربه بیواسطه ما چیزی مانند خود تجربه بیواسطه وجود ندارد، لذا آگاهی را نمیتوان به همانگونه درک کرد که چیزهایی را که از آنها آگاهیم، درک میکنیم. فهمش سخت است ولى ما نمىتوانيم از آنچه آگاه نيستيم، آگاه باشيم؛ این به آن میماند که کسی با چراغ قوه دنبال تاریکی بگردد!!
ما در آگاهی چیزی «مثل من» را تصور میکنیم که به جای ما در تخیلمان از این سو به آن سو میرود. هنگامی که خود را سرگرم پیمودن مسیری طولانی تصور میکنیم، در واقع «تصاویری اجمالی» از«خود» میگیریم. این «خود» را شخصیت اصلی داستان زندگیمان تصور میکنیم. داستانی که تنها صحنههایی از آنرا برای تماشا برگزیدهایم. تصاویر گزینش شده ویژگی مهم آگاهی است، در واقع در آگاهی هرگز تمام چیزی را نمیبینیم. در رفتار فیزیولوژیک هم تنها میتوانیم در یک لحظه بخشی از یک چیز را ببینیم و به آن توجه کنیم، در آگاهی نیز همینطور است. و مهمترین جنبه آگاهی ازفرآیند رفتاری مشترک میان بیشتر پستانداران سرمشق میگیرد: بازشناسی ساده از طریق سازگاری درکی نه چندان مبهم با طرحی از پیش آموخته، درست مثل عمل دیدن که در آن ذهن نقش روی شبکیه را با یک تصویر شبیه از پیش خود تطبیق میدهد. جالب اینکه خیلی از ویژگیهای آگاهی شبیه دیدن است؛ حتا چیزهایی که در جهان فیزیکی دارای ویژگی مکانی (که قابل شناسایی توسط چشم است) نیستند، در آگاهی از این ویژگی برخوردار میشوند. ما حتا سر خود و دیگران -جایی پشت چشمهایمان را جایگاه آگاهی میدانیم …
بیاییم چشمها را ببندیم، ولی حتا اگر سعی کنیم که نیاندیشیم، آگاهی به سان رودی بزرگ از آموختهها، تفکرات و تخیلات و خاطرهها و احساسات و … در جریان خواهد بود؛ جریانی انگار پیوسته که خواهیم دید این پیوستگی در حقیقت توهمی بیش نیست. اصولا آگاهی پیوسته نیست و برعکس مثل ماهی لیزی است که اگرهم لحظهای به چنگ آید خیلی زود از دست خواهد گریخت …
«خود» ما لابد جسم بیجان ما نیست، حیات و هوشیاری ما هم نیست. پس آیا آن «منی» که در آن لحظههای کمیاب آگاهی خودنمایی میکند، «خود» ماست؟! «روح» همین خود فرار است که قرآن در بارهاش میگوید «من امر ربی»
شما سخت مشغول مطالعه هستيد که نا گهان پرندهاى از بوتهزار جلوى پنجره بيرون مىپرد و جيغزنان به سوى افق پر مىگشايد؛ شما سرتان را بر مىگردانيد، تماشاىاش مىکنيد و صداىاش را مىشنويد و باز سرتان را به کتاب برمىگردانيد … بى آنکه از آنچه کردهايد «آگاه» باشيد!
اجازه دهيد مثالى امروزیتر بزنم: صبح از خواب بر مىخيزيد، دوش مىگيريد، صبحانهاى مىخوريد و سوار ماشينتان مىشويد. از پارکينگ خارج مىشويد و از چندتا کوچه و فرعى مىگذريد تا به بزرگراه برسيد و ترافيک صبحگاهى را پشت سر مىگذاريد. شايد راديو يا ضبط ماشينتان هم روشن باشد … و بالاخره به سر کارتان مىرسيد. شما تمام مسير را رانندگى کردهايد با مهارت زياد ولى هيچ در طول مسير از آنچه مىکرديد آگاهى نداشتيد. مگر اينکه آنروز جايى از مسير که خلوتتر بوده و شما تازه سرعت گرفته بوديد، ناگهان تصادف وحشتناکى جلوى شما رخ داده باشد. شما ناگهان ترمز گرفتهايد و با يک خط ترمز طولانى فقط چند ده سانت مانده به ماشينهاى تصادفى متوقف شدهايد. شانس آوردهايد که بلايى سر شما و ماشينتان نيامده …
ما پيوسته نسبت به امور واکنش نشان مىدهيم (اين نشانه هوشيارى ماست) بىآنکه در لحظه از آنها آگاه باشيم. همين الآن که اين نوشته را پشت کامپيوتر مىخوانيد به احتمال زياد روى صندلى نشستهايد؛ اگر حوصلهتان از نوشتهام سر رفته باشد، مىخواهيد بلند شويد (ولى اينکار را نکنيد!) در اين صورت کاملا نا آگاهانه بلند مىشويد و قدم مىزنيد.
در واقع ما نسبت به بسیاری از جزئیات اطرافمان آگاه نیستیم ولی اگر تغییری در آن ایجاد شود از آن آگاه میشویم، این یعنی آن جزئیات را میدانستیم، ولی نه آگاهانه!
ما بيشتر وقتها مثل يک زامبى رفتار مىکنيم و فقط گهگاهى از آنچه نسبت به آن واکنش نشان مىدهيم، آگاهيم! آگاهی غالبا نه تنها لازم نیست، بلکه ممکن است زیانآور هم باشد؛ مثل پسر بچهای که مشغول دوچرخهسواری است. همهچیز خوب پیش میرود تا زمانیکه از او بخواهیم پدالزدنش را آگاهانه کنترل کند یا از دید یک رهگذر پیاده ببیند که دارد چه میکند.
آگاهی حتا توانایی یادگیری را کاهش میدهد. در موقعیتهای روزمره، یادگیری مبتنی بر تداعی، بیآنکه از وقوع آن آگاه باشیم تداوم دارد. بله، هنگام جستوجوی راه حل مسأله یا راهی برای رسیدن به هدف، آگاهی سهم بهسزایی در تنظیم مسأله دارد - گرچه لازم نیست- با این حال معمولا پیدا کردن حل مسأله آگاهانه نیست. در واقع برای حل مسأله باید آنرا فراموش کرد!
آری ادراک آگاهی مشکل است، زیرا در تجربه بیواسطه ما چیزی مانند خود تجربه بیواسطه وجود ندارد، لذا آگاهی را نمیتوان به همانگونه درک کرد که چیزهایی را که از آنها آگاهیم، درک میکنیم. فهمش سخت است ولى ما نمىتوانيم از آنچه آگاه نيستيم، آگاه باشيم؛ این به آن میماند که کسی با چراغ قوه دنبال تاریکی بگردد!!
ما در آگاهی چیزی «مثل من» را تصور میکنیم که به جای ما در تخیلمان از این سو به آن سو میرود. هنگامی که خود را سرگرم پیمودن مسیری طولانی تصور میکنیم، در واقع «تصاویری اجمالی» از«خود» میگیریم. این «خود» را شخصیت اصلی داستان زندگیمان تصور میکنیم. داستانی که تنها صحنههایی از آنرا برای تماشا برگزیدهایم. تصاویر گزینش شده ویژگی مهم آگاهی است، در واقع در آگاهی هرگز تمام چیزی را نمیبینیم. در رفتار فیزیولوژیک هم تنها میتوانیم در یک لحظه بخشی از یک چیز را ببینیم و به آن توجه کنیم، در آگاهی نیز همینطور است. و مهمترین جنبه آگاهی ازفرآیند رفتاری مشترک میان بیشتر پستانداران سرمشق میگیرد: بازشناسی ساده از طریق سازگاری درکی نه چندان مبهم با طرحی از پیش آموخته، درست مثل عمل دیدن که در آن ذهن نقش روی شبکیه را با یک تصویر شبیه از پیش خود تطبیق میدهد. جالب اینکه خیلی از ویژگیهای آگاهی شبیه دیدن است؛ حتا چیزهایی که در جهان فیزیکی دارای ویژگی مکانی (که قابل شناسایی توسط چشم است) نیستند، در آگاهی از این ویژگی برخوردار میشوند. ما حتا سر خود و دیگران -جایی پشت چشمهایمان را جایگاه آگاهی میدانیم …
بیاییم چشمها را ببندیم، ولی حتا اگر سعی کنیم که نیاندیشیم، آگاهی به سان رودی بزرگ از آموختهها، تفکرات و تخیلات و خاطرهها و احساسات و … در جریان خواهد بود؛ جریانی انگار پیوسته که خواهیم دید این پیوستگی در حقیقت توهمی بیش نیست. اصولا آگاهی پیوسته نیست و برعکس مثل ماهی لیزی است که اگرهم لحظهای به چنگ آید خیلی زود از دست خواهد گریخت …
«خود» ما لابد جسم بیجان ما نیست، حیات و هوشیاری ما هم نیست. پس آیا آن «منی» که در آن لحظههای کمیاب آگاهی خودنمایی میکند، «خود» ماست؟! «روح» همین خود فرار است که قرآن در بارهاش میگوید «من امر ربی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر