« … مسأله ظهور «من» را به نظر من نمىتوان حل کرد مگر اينکه اشياء زبان و اشياء دنياى ۳ و پيوستگى «من» را با اينها در نظر بگيريم. آگاهى بر «من» ضمن چيزهاى ديگر مستلزم تمايزى است که بايد بين اجسام جاندار و بىجان قائل شد و به کمک آن نظريه ابتدايى را در باره مشخصات اساسى حيات پايهريزى کرد.
علاوه بر اين مستلزم آن است که به صورتى بين اجسام دارنده آگاهى و ديگر اجسام نيز تفاوت قائل شويم و باز مستلزم آن است که بتوانيم وضع «من» را در آينده تصور کنيم …
اما همه اينها ممکن نيست مگر اينکه به يک زبان پيشرفته دسترسى داشته باشيم، زبانى که نه تنها موجب ايجاد دنياى ۳ مىشود بلکه در اثر فيدبک با دنياى ۳ تغيير مىيابد … هرچند آگاهى کامل بر «من» هميشه به شکل بالقوه در بزرگسالان حضور دارد ولى هميشه فعال نيست، بر عکس اغلب پيش مىآيد که فرد در حالت ذهن بسيار فعالى است و در عين حال کاملا از خود فارغ است گرچه هميشه ممکن است براى لحظاتى به خود بازگردد.
اين حالت فعال ذهنى، که خود آگاه نيست، بالاخص وقتى پيش مىآيد که ذهن ما مستغرق يک کار فکرى يا هنرى باشد، يعنى زمانى که مىکوشيم مسئلهاى يا نظريهاى را بفهميم و در کمال لذت مجذوب مطالعه داستانى خيالى و حتا وقتى مشغول نواختن پيانو يا بازى شطرنج هستيم.
چنين حالاتى اغلب باعث مىشود که ما اصلا نفهميم در کجا هستيم و اين بهترين نشانه آن است که ما آگاهى به خويش را از دست دادهايم. در اين لحظاتى که به شدت در چيزى فرو رفتهايم، ذهن ما با جريانى درگير است که مىخواهد چيزى از دنياى ۳ را به دست آورد يا توليد کند.» [۱]
پوپر دنياى رويدادهاى فيزيکى (مادى) را «جهان ۱» و دنياى روىدادهاى ذهنى و روندهاى آگاهى انسانى را «جهان ۲» مىنامد. به تعبير خودش اين نامگذارى سرراست است و مشکل با «جهان ۳» شروع مىشود:
«از يک ديدگاه گستردهتر، «جهان ۳»، جهان فرآوردههاى ذهن انسانى است، و از يک ديدگاه بستهتر جهان نظريهها است، از جمله نظريههاى کاذب، و جهان مسائل علمى، از جمله مسائلى که با صدق يا کذب نظريههاى گوناگون سروکار دارد. از يک ديدگاه گسترده، آثار ادبى و هنرى مثل اپراها و کنسرتوهاى موتزارت به جهان ۳ تعلق دارد. اما اگر بخواهيد، جهان آثار هنرى را مىتوان جهان ۴ ناميد. اين يک مسئلهى اصطلاحشناختى است.
نکتهى مهم، جداسازى نظريههاى علمى جهان ۳ از مسائل روانشناختى جهان ۲ است. اين جداسازى به روشنترين شکل توسط برنارد بولتسانو و بعدها گتلب فرگه انجام گرفت. اما همچنان که توضيح خواهم داد، من از هر دوى اينها فراتر مىروم.» [۲]
آنچه پوپر «جهان ۳» مىنامد به تعبير خودش اشتراکهاى فراوانى با نظريه افلاطون درباره «صُوَر و مُثُل» دارد:
«ما همه مىدانيم که افلاطون مکتشف جهان سوم بوده است … افلاطون اشياء جهان سوم را همچون چيزى شبيه چيزهاى غير مادى يا، شايد، ستارگان يا صور فلکى در نظر مىگرفت، که بايد به آنها خيره شد و آنها را با فراست دريافت، هرچند نمىتوان با عقل و ذهن به آنها دسترس پيدا کرد. و همين دليل آن است که چرا ساکنان جهان سوم - صور يا مثل - مفاهيم چيزها يا جوهرهاى طبايع چيزها مىشود، نه نظريهها يا برهانها يا مسائل … » [۳]
دنياى ۳ افلاطونى (و نو افلاطونى) ابدى است. پيش از حتا حدوث حيات بوده است و پس از خاموشى حيات هم خواهد بود. ما چيزى در آن اختراع نمىکنيم، تنها گهگاهى شايد تکهاى از آنرا کشف کنيم؛ اما برخلاف، دنياى ۳ پوپر (بولتسانويى، فرگهاى) حاصل فعاليت بشرى است - چيزى شبيه تار عنکبوت - و البته به صورت عمده بسيار خودمختار است و به رغم اين واقعيت که فرآورده ما است، پسخوراندى نيرومند بر ما به عنوان ساکنان جهان ۲ و ۱ دارد:
«يک لانه زنبور ، حتا پس از آنکه زنبورها آنرا ترک کنند باز لانه زنبور است، حتا اگر پس از آن هرگز زنبورانى در آن، به عنوان لانه، جاىگزين نشوند. لانه مرغ لانه مرغ است حتا اگر هرگز مرغى در آن مقيم نشود. به همين گونه يک کتاب يک کتاب باقى مىماند - گونه خاصى از فرآورده - حتا اگر هرگز خوانده نشود (که اين روزها به آسانى مىتواند چنين شود)
علاوه بر اين، يک کتاب، يا حتا کتابهاى يک کتابخانه، حتا محتاج به آن نيست که به توسط کسى نوشته شده باشد … يک کتاب، براى آنکه متعلق به جهان سوم شناخت عينى باشد - بايد قابل آن باشد که - علىالاصول يا بالقوه - به توسط کسى فهميده (يا رمز گشوده يا «شناخته») شود.» [۴]
بنابر اين گونهاى جهان سوم افلاطونى يا پوپرى مشتمل بر کتابها و نظريهها و … وجود دارد که بسيارى از نظريهها و مسألههاى آن هرگز توسط انسان فهميده نشده و نخواهد شد. به عنوان مثال اعداد طبيعى مخلوق انسان - و از اعضاى جهان ۳ - هستند. جمع و ضرب نيز اختراع بشر هستند ولى نه ديگر قوانين جمع و ضرب و يا اعداد اول. اعداد اول کشف شدند و به عنوان مثال اقليدس (لابد از راه جهان ۲) اين را کشف کرد که بزرگترين عدد اول وجود ندارد و البته ما هنوز نمىدانيم - يا دست کم نمىتوانيم ثابت کنيم - که آيا بزرگترين اعداد اول دو قلو (مثل ۳ و ۵، ۵ و ۷، ۱۱ و ۱۳و ۱۷ و ۱۹) وجود دارند يا نه!
تا اينجا از استقلال جهان ۳ و اثر گذارى آن بر جهان ۲ (و از آن طريق بر جهان ۱) نوشتيم. آنچه به بحث ما در باره روح ربط دارد اينکه آگاهى به «من» محصول پسخوراند جهان ۳ بر جهان ۲ است. از اين نظر تا حدى به نظر عارفان و فيلسوفان اشراقى نزديک است که روح و نفس را از عالم مثال - جهان ۳ افلاطونى يا درستتر نوافلاطونى - مىدانند. بنابر اين در هر دو نظريه روح از جهان ۳ و غير فيزيکى است و اگر اختلافى هست - که هست، در اختلاف دو جهان ۳ است که تا اينجا در حد حوصله بحث به آن اشاره داشتهايم. اجازه دهيد اين بخش را با توضيحاتى در باره نوافلاطونىگرى به پايان بريم:
«چنان به نظر مىرسد که محتواها و موضوعهاى فکر سهم مهمى در واقعىگرى و نوافلاطونىگرى داشته است. فلوطين (پلوتينوس) جدايى افلاطونى ميان جهان اختبارى و جهان افلاطونى صور يا مثل را حفظ کرد. با وجود اين، همچون ارسطو، تمامى جهان افلاطونى را با قرار دادن آن در خودآگاهى خدا از ميان برد.» [۵]
حال که صحبت از روح است، بد نيست روح هگل را نيز بررسى کنيم:
«هگل … يک افلاطونى بود که جهان مثل او تغيير و تکامل پيدا مىکرد. «صور» يا «مُثُل» افلاطون عينى بود، و ارتباطى با مثل به معنى يک عقل ذهنى و شخصى نداشت، آنها از ساکنان يک جهان الهى و تغيير ناپذير و آسمانى (بنا به تعبير ارسطو، بالاى فلک ماه) بودند. در مقابل آن، مُثُل هگل، همچون نظير فلوطينى آنها، نمودهايى خودآگاه بود: انديشههايى که خود را مىانديشيدند، و در گونهاى از خودآگاهى و گونهاى از ذهن يا «روان» سکونت داشتند؛ و همراه با اين «روح» يا «روان» يا «نفس» در حال تغيير پيدا کردن يا تکامل بودند.» [۶]
و ببينيم از عالم امر:
«پس موجودات عالم امر انوارى پاکند و از هماينجاست که خداوند سبحان روح را - که از عالم امر است - به طهارت و قدس وصف نموده: و ايدناه بروحالقدس و قل نزله روحالقدس (نحل: ۱۰۲). و در آيه ديگر خداوند سبحان اين معنى را از زبان ملائکه حکايت مىفرمايد: و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فىالارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره: ۳۰) و مراد از «نقدس لک» يعنى از آنجا که ذوات ما و افعال ما به امر توست، قدس و طهارت حضرتت از نواقص را، به ذوات و افعال خويش ظاهر مىسازيم. و آيه بل عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (انبياء: ۲۶ و ۲۷) خالى از اشاره به هر دو مرحله نيست و چون آيه دوم يعنى «لايسبقونه» فرع آيه اول است پس مفاد آن اکرامى ذاتى براى آنهاست و نکته قابل توجه آنکه مراد از «هم بامره يعملون» بيان اشتمال اعمال اين «عباد مکرمون» بر خصوص جهت امرى و خلو از جهت خلقى است … خلاصه اينکه عالم امر عالم قدس و طهارت است و تسميه به امر از اين جهت است که در وجودش زائد بر کلمه کن به مقدمه ديگرى نياز ندارد و لذا حق سبحان گاهى از امر به کلمه تعبير مىکند مثل وکلمة القاها الى مريم و روح منه (نساء: ۱۷۱) …» [۷]
اين بحث ادامه دارد.
[۱] کارل پوپر، جستجوى ناتمام، ترجمه ايرج علىآبادى، صص ۲۳۴ و ۲۳۵
[۲] کارل پوپر، زندگى سراسر حل مسئله است، ترجمه شهريار خواجيان، ص ۴۶
[۳] کارل پوپر، شناخت عينى، ترجمه احمد آرام، صص ۱۳۷ و ۱۳۸
[۴] همان، صص ۱۲۹ و ۱۳۰
[۵] همان، ص ۱۳۹
[۶] همان، صص ۱۳۹ و ۱۴۰
[۷] محمد حسين طباطبايى، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه صادق لاريجانى آملى، صص ۱۵ و ۱۷
علاوه بر اين مستلزم آن است که به صورتى بين اجسام دارنده آگاهى و ديگر اجسام نيز تفاوت قائل شويم و باز مستلزم آن است که بتوانيم وضع «من» را در آينده تصور کنيم …
اما همه اينها ممکن نيست مگر اينکه به يک زبان پيشرفته دسترسى داشته باشيم، زبانى که نه تنها موجب ايجاد دنياى ۳ مىشود بلکه در اثر فيدبک با دنياى ۳ تغيير مىيابد … هرچند آگاهى کامل بر «من» هميشه به شکل بالقوه در بزرگسالان حضور دارد ولى هميشه فعال نيست، بر عکس اغلب پيش مىآيد که فرد در حالت ذهن بسيار فعالى است و در عين حال کاملا از خود فارغ است گرچه هميشه ممکن است براى لحظاتى به خود بازگردد.
اين حالت فعال ذهنى، که خود آگاه نيست، بالاخص وقتى پيش مىآيد که ذهن ما مستغرق يک کار فکرى يا هنرى باشد، يعنى زمانى که مىکوشيم مسئلهاى يا نظريهاى را بفهميم و در کمال لذت مجذوب مطالعه داستانى خيالى و حتا وقتى مشغول نواختن پيانو يا بازى شطرنج هستيم.
چنين حالاتى اغلب باعث مىشود که ما اصلا نفهميم در کجا هستيم و اين بهترين نشانه آن است که ما آگاهى به خويش را از دست دادهايم. در اين لحظاتى که به شدت در چيزى فرو رفتهايم، ذهن ما با جريانى درگير است که مىخواهد چيزى از دنياى ۳ را به دست آورد يا توليد کند.» [۱]
پوپر دنياى رويدادهاى فيزيکى (مادى) را «جهان ۱» و دنياى روىدادهاى ذهنى و روندهاى آگاهى انسانى را «جهان ۲» مىنامد. به تعبير خودش اين نامگذارى سرراست است و مشکل با «جهان ۳» شروع مىشود:
«از يک ديدگاه گستردهتر، «جهان ۳»، جهان فرآوردههاى ذهن انسانى است، و از يک ديدگاه بستهتر جهان نظريهها است، از جمله نظريههاى کاذب، و جهان مسائل علمى، از جمله مسائلى که با صدق يا کذب نظريههاى گوناگون سروکار دارد. از يک ديدگاه گسترده، آثار ادبى و هنرى مثل اپراها و کنسرتوهاى موتزارت به جهان ۳ تعلق دارد. اما اگر بخواهيد، جهان آثار هنرى را مىتوان جهان ۴ ناميد. اين يک مسئلهى اصطلاحشناختى است.
نکتهى مهم، جداسازى نظريههاى علمى جهان ۳ از مسائل روانشناختى جهان ۲ است. اين جداسازى به روشنترين شکل توسط برنارد بولتسانو و بعدها گتلب فرگه انجام گرفت. اما همچنان که توضيح خواهم داد، من از هر دوى اينها فراتر مىروم.» [۲]
آنچه پوپر «جهان ۳» مىنامد به تعبير خودش اشتراکهاى فراوانى با نظريه افلاطون درباره «صُوَر و مُثُل» دارد:
«ما همه مىدانيم که افلاطون مکتشف جهان سوم بوده است … افلاطون اشياء جهان سوم را همچون چيزى شبيه چيزهاى غير مادى يا، شايد، ستارگان يا صور فلکى در نظر مىگرفت، که بايد به آنها خيره شد و آنها را با فراست دريافت، هرچند نمىتوان با عقل و ذهن به آنها دسترس پيدا کرد. و همين دليل آن است که چرا ساکنان جهان سوم - صور يا مثل - مفاهيم چيزها يا جوهرهاى طبايع چيزها مىشود، نه نظريهها يا برهانها يا مسائل … » [۳]
دنياى ۳ افلاطونى (و نو افلاطونى) ابدى است. پيش از حتا حدوث حيات بوده است و پس از خاموشى حيات هم خواهد بود. ما چيزى در آن اختراع نمىکنيم، تنها گهگاهى شايد تکهاى از آنرا کشف کنيم؛ اما برخلاف، دنياى ۳ پوپر (بولتسانويى، فرگهاى) حاصل فعاليت بشرى است - چيزى شبيه تار عنکبوت - و البته به صورت عمده بسيار خودمختار است و به رغم اين واقعيت که فرآورده ما است، پسخوراندى نيرومند بر ما به عنوان ساکنان جهان ۲ و ۱ دارد:
«يک لانه زنبور ، حتا پس از آنکه زنبورها آنرا ترک کنند باز لانه زنبور است، حتا اگر پس از آن هرگز زنبورانى در آن، به عنوان لانه، جاىگزين نشوند. لانه مرغ لانه مرغ است حتا اگر هرگز مرغى در آن مقيم نشود. به همين گونه يک کتاب يک کتاب باقى مىماند - گونه خاصى از فرآورده - حتا اگر هرگز خوانده نشود (که اين روزها به آسانى مىتواند چنين شود)
علاوه بر اين، يک کتاب، يا حتا کتابهاى يک کتابخانه، حتا محتاج به آن نيست که به توسط کسى نوشته شده باشد … يک کتاب، براى آنکه متعلق به جهان سوم شناخت عينى باشد - بايد قابل آن باشد که - علىالاصول يا بالقوه - به توسط کسى فهميده (يا رمز گشوده يا «شناخته») شود.» [۴]
بنابر اين گونهاى جهان سوم افلاطونى يا پوپرى مشتمل بر کتابها و نظريهها و … وجود دارد که بسيارى از نظريهها و مسألههاى آن هرگز توسط انسان فهميده نشده و نخواهد شد. به عنوان مثال اعداد طبيعى مخلوق انسان - و از اعضاى جهان ۳ - هستند. جمع و ضرب نيز اختراع بشر هستند ولى نه ديگر قوانين جمع و ضرب و يا اعداد اول. اعداد اول کشف شدند و به عنوان مثال اقليدس (لابد از راه جهان ۲) اين را کشف کرد که بزرگترين عدد اول وجود ندارد و البته ما هنوز نمىدانيم - يا دست کم نمىتوانيم ثابت کنيم - که آيا بزرگترين اعداد اول دو قلو (مثل ۳ و ۵، ۵ و ۷، ۱۱ و ۱۳و ۱۷ و ۱۹) وجود دارند يا نه!
تا اينجا از استقلال جهان ۳ و اثر گذارى آن بر جهان ۲ (و از آن طريق بر جهان ۱) نوشتيم. آنچه به بحث ما در باره روح ربط دارد اينکه آگاهى به «من» محصول پسخوراند جهان ۳ بر جهان ۲ است. از اين نظر تا حدى به نظر عارفان و فيلسوفان اشراقى نزديک است که روح و نفس را از عالم مثال - جهان ۳ افلاطونى يا درستتر نوافلاطونى - مىدانند. بنابر اين در هر دو نظريه روح از جهان ۳ و غير فيزيکى است و اگر اختلافى هست - که هست، در اختلاف دو جهان ۳ است که تا اينجا در حد حوصله بحث به آن اشاره داشتهايم. اجازه دهيد اين بخش را با توضيحاتى در باره نوافلاطونىگرى به پايان بريم:
«چنان به نظر مىرسد که محتواها و موضوعهاى فکر سهم مهمى در واقعىگرى و نوافلاطونىگرى داشته است. فلوطين (پلوتينوس) جدايى افلاطونى ميان جهان اختبارى و جهان افلاطونى صور يا مثل را حفظ کرد. با وجود اين، همچون ارسطو، تمامى جهان افلاطونى را با قرار دادن آن در خودآگاهى خدا از ميان برد.» [۵]
حال که صحبت از روح است، بد نيست روح هگل را نيز بررسى کنيم:
«هگل … يک افلاطونى بود که جهان مثل او تغيير و تکامل پيدا مىکرد. «صور» يا «مُثُل» افلاطون عينى بود، و ارتباطى با مثل به معنى يک عقل ذهنى و شخصى نداشت، آنها از ساکنان يک جهان الهى و تغيير ناپذير و آسمانى (بنا به تعبير ارسطو، بالاى فلک ماه) بودند. در مقابل آن، مُثُل هگل، همچون نظير فلوطينى آنها، نمودهايى خودآگاه بود: انديشههايى که خود را مىانديشيدند، و در گونهاى از خودآگاهى و گونهاى از ذهن يا «روان» سکونت داشتند؛ و همراه با اين «روح» يا «روان» يا «نفس» در حال تغيير پيدا کردن يا تکامل بودند.» [۶]
و ببينيم از عالم امر:
«پس موجودات عالم امر انوارى پاکند و از هماينجاست که خداوند سبحان روح را - که از عالم امر است - به طهارت و قدس وصف نموده: و ايدناه بروحالقدس و قل نزله روحالقدس (نحل: ۱۰۲). و در آيه ديگر خداوند سبحان اين معنى را از زبان ملائکه حکايت مىفرمايد: و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فىالارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره: ۳۰) و مراد از «نقدس لک» يعنى از آنجا که ذوات ما و افعال ما به امر توست، قدس و طهارت حضرتت از نواقص را، به ذوات و افعال خويش ظاهر مىسازيم. و آيه بل عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (انبياء: ۲۶ و ۲۷) خالى از اشاره به هر دو مرحله نيست و چون آيه دوم يعنى «لايسبقونه» فرع آيه اول است پس مفاد آن اکرامى ذاتى براى آنهاست و نکته قابل توجه آنکه مراد از «هم بامره يعملون» بيان اشتمال اعمال اين «عباد مکرمون» بر خصوص جهت امرى و خلو از جهت خلقى است … خلاصه اينکه عالم امر عالم قدس و طهارت است و تسميه به امر از اين جهت است که در وجودش زائد بر کلمه کن به مقدمه ديگرى نياز ندارد و لذا حق سبحان گاهى از امر به کلمه تعبير مىکند مثل وکلمة القاها الى مريم و روح منه (نساء: ۱۷۱) …» [۷]
اين بحث ادامه دارد.
[۱] کارل پوپر، جستجوى ناتمام، ترجمه ايرج علىآبادى، صص ۲۳۴ و ۲۳۵
[۲] کارل پوپر، زندگى سراسر حل مسئله است، ترجمه شهريار خواجيان، ص ۴۶
[۳] کارل پوپر، شناخت عينى، ترجمه احمد آرام، صص ۱۳۷ و ۱۳۸
[۴] همان، صص ۱۲۹ و ۱۳۰
[۵] همان، ص ۱۳۹
[۶] همان، صص ۱۳۹ و ۱۴۰
[۷] محمد حسين طباطبايى، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه صادق لاريجانى آملى، صص ۱۵ و ۱۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر