۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

فلسفه آب پرتقال


پیوستگی «من» از اون باورهایی است که به نظرم خیلی دلیل‌مند نیست! اینکه «آگاهی» از کوانتاهای چند ثانیه‌ای شکل گرفته از دید neuroscientist ها مسلم است. شاید اون چیزی که تصور پیوستگی را ایجاد کرده «حافظه» باشد. این هم که ما حافظه کوتاه مدت و بلند مدت داریم، درست ولی به نظر من بهترین مدل برای حافظه انسان در طول عمرش چیزی شبیه cache است؛ یک هرم وارونه که قاعده‌اش زمان حال است و رأسش گذشته‌های خیلی دور، دوران کودکی! این cache بودگی حافظه باعث می‌شود ذهن با گذشت زمان فقط snap shotهای خاصی را نگه‌داری کند. مثل تصویر آن خورشید قرمز رنگ دم غروب که تمام افق را پوشانده بود؛ آن روزی که تازه وارد سنندج شده بودیم! البته این تصویرها لزوما چشمی نیستند، بعضی‌هاشون ممکنه یک بو یا مزه خاص باشند. مزه آب پرتقال با کالباسی که بعضی شب‌ها می‌خوردیم. هوا تاریک بود و به همین دلیل تصویر چشمی از اون به خاطرم نمونده. اینقدر هست که معده‌ام چون هنوز به این آت و آشغال‌ها عادت نکرده بود، کلی به خاطر این شبه غذایی که توی کوه‌های سردشت بهمون می‌دادند، ناراحت می‌شد. هر چی هست مزه آب پرتقال یه جایی نزدیک رأس اون هرم وارونه برای من یادآور دوران جنگ است و هر بار این مشکل فلسفی را برایم trig می‌کند که من امروز من چه نسبتی با من اون شبهای سرد سردشت و روز‌های گرم و شرجی فاو دارد!!

هیچ نظری موجود نیست: