۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

آگاهى قوم يهود


بيشتر از يک ماه مى‌شه که زندگى‌ام از حال عادى خارج شده، شايد مثل خيلى‌هاى ديگه. به خصوص تو اين يک ماه سراغ کتاب‌ها نرفته بودم، ولى ذهنم از پيش از اين ماجراها درگير يک موضوع بود که حتا گاه در اوج تظاهرات و نا آرامى‌ها يادش مى‌افتادم. به خصوص در گردهمايى روز سه شنبه ۲۶ خرداد که تا آخرين لحظه قرار بود ميدان ولى‌عصر باشه ولى با جمع شدن هواداران ا.ن در آن‌جا بدون هيچ اطلاع‌رسانى به ميدان ونک منتقل شد. باز روز‌هاى اخير زياد مى‌بينم که از رهبرى پرزيدنت موسوى مى‌نويسند که پس کجاست و چرا چيزى نمى‌گويد و ما احتياج به يک رهبر داريم و … به نظرم پرزيدنت موسوى هم يکى مثل ما. چه بسا تنگناهاى او بيشتر از ما باشد. اجازه دهيد بيش از اين به مقدمه نپردازم و بروم سر اصل مطلبى که ذهنم را درگير کرده بود.
مسأله اين‌جاست که فلسفه کار اصلى من نيست - به اين معنى که از آن امرار معاش کنم - من مهندس هستم و براى گذران زندگى بايد ساعت‌هاى زيادى را به حرفه‌ام بپردازم. به همين دليل فلسفه را تا حد زيادى از طريق ترجمه‌ها مى‌خوانم و فکر مى‌کنم اين وظيفه‌ى اهل فرهنگ است که هرچه بيشتر خوراک براى کسانى مثل من که فکر مى‌کنم کم هم نباشيم آماده کنند. خوب که چى؟ هيچ! بعد از مدت‌ها که ترجمه‌اى در فلان موضوع فلسفى مى‌خوانم، متوجه‌ مى‌شوم چيزى که من اسمش را گذاشته‌ام فلسفيدن، موضوع مورد بحث فيلسوفان معاصر است و به عنوان مثال فلان آزمايش فکرى که فکر مى‌کردم من مبدعش هستم، پيش از اين طرح شده بود. نمونه‌اش ايده‌اى‌است که اين‌جا مطرح کرده‌ام که شکل رسمى آن مغز چينى است. اجازه دهيد بگويم، از ميان نظريه‌هاى مطرح در فلسفه‌ى ذهن بيشتر اين دو نظريه را قابل بحث و بررسى مى‌دانم و خودم طرف‌دار دومى هستم:
۱- نظريه‌ى محاسباتى ذهن
۲- اتصال‌گرايى
با نظريه‌ى محاسباتى مخالفم و دليلم را اينجا گفته‌ام. شايد براى سمينارى در محل کارم - با موضوع آزاد - مطلبى در اين مورد آماده کردم که در آن صورت اين‌جا هم خواهم گذاشت. به عنوان يک نتيجه‌ى کاربردى فرض کنيد در فلسفه‌ى سياسى بايد بگويم مثل پوپر با اين سؤال که چه کسى رهبر باشد مخالفم. از اين‌رو براى پرزيدنت موسوى بيش اين‌ها نقشى قايل نيستم …
به زبان مهندسى بايد بگويم از بين دو گرايش در مهندسى کامپيوتر يعنى معمارى و هوش با معمارى مخالف هستم. يا بهتر بگويم به نظرم مدل معمارى ارگانيک نيست. مدل هوش به طبيعت و به خصوص روند تکامل و لذا ذهن نزديک‌تر است.
مهمترين ايرادى که به اتصال‌گرايى مى‌گيرند، اين است که يادگيرى شبکه‌هاى عصبى خيلى کند است، در حالى‌که انسان خيلى چيز‌ها را بسيار سريع‌تر ياد مى‌گيرد. جواب اين ايراد بود که در اين يک ماه و حتا در تظاهرات‌ ذهنم را درگير کرده بود ولى فکر مى‌کردم اگه بيايم اين‌جا و هم‌چون‌چيزى را در آن اوضاع بنويسم، فقط آبروى خودم را برده‌ام و مى‌شوم عين بى‌بى‌سى که روز ۱۸ تير مستند موسيقى پخش مى‌کرد. به هر حال به نظرم منتقدان اتصال‌گرايى يک چيز را فراموش کرده‌اند و آن بخش وسيعى از اطلاعات است که اتفاقا طى صدها ميليون سال فراگرفته شده و از طريق ژن‌ها نسل به نسل منتقل شده‌اند. شبکه‌هاى عصبى مصنوعى اين حافظه‌ى تکاملى را ندارند!
مغز چينى اما مى‌تواند موفق‌تر از شبکه‌ى عصبى مصنوعى باشد. چون در اين‌جا ما علاوه بر ژن‌ها، نورون‌هايى داريم به مراتب قوى‌تر از نورون‌هاى مغز - خود مغز!! آيا اين قدرت نورون‌ها مى‌تواند جبران کمبودشان را در مغز چينى يا در مثال من اينترنت بکند. سؤالى که گمان نمى‌كنم در حال حاضر پاسخ سر راستى براى‌اش باشد. به هر حال اگر از آگاهى صرف نظر کنيم، چون‌اين شبکه‌هايى هوشمند هستند که به نمونه‌هايى مثل کلونى مورچه‌ها يا حتا جامعه‌هاى بشرى، پيش از اين اشاره کرده‌ام. اما آيا مغز چينى آگاهى دارد. يادتان هست پيش از اين من سعى داشتم مشکل تعداد کم نورون‌ها را با زمان حل کنم و از جمله پرسيده‌بودم آيا يهوه همان آگاهى قوم يهود نبود!

هیچ نظری موجود نیست: