۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

نماز جمعه‌ به سبک تهرانى‌هاى نسل سومى


من نماز اولى نبودم ولى سال‌هاى زيادى بود که نماز جمعه نرفته بودم. اين زياد که مى‌گم خيلى خيلى زياده. در واقع بر مى‌گرده به بيشتر از ۲۰ سال پيش که من دانشگاه قبول شدم و از شهرستان آمدم تهران. شايد يک‌بار راهنمايى بودم که ما را از شهرستان آوردند نماز جمعه‌ى تهران که هيچ از آن يادم نيست. غير از آن اگر درست يادم مانده باشد بقيه‌ى نماز‌هاى جمعه را پشت سر مرحوم آ‌شيخ عباس خوانده بودم تا ديروز …

راستش نمى‌دونم از ۲۰ سال پيش به اين طرف آداب نماز جمعه عوض شده يا اين تفاوت تهرانى‌ها و شهرستانى‌هاست. چون به نظرم يک چيز‌هاى مختصرى بين روش گذشته‌ى ما در شهرستان و روش ديروز تهرانى‌ها فرق مى‌کرد. مثلا ديروز قبل از شروع خطبه مردم براى خطيب تعيين تکليف مى‌کردند که اگر سکوت کند خائن است. به نظرم زمان ما و در شهرستان‌ رسم بر اين بود که خطيب به مردم مى‌گفت چه بکنند و چه نکنند و اگر چه شد کى خائن است و …

يک تفاوت ديگه اين بود که زمان ما هر چى پشت بلندگو مى‌گفتند ما همان را تکرار مى‌کرديم. ولى ديروز اين تهرانى‌ها در جواب وزير شعار يه چيزاى ديگه مى‌گفتند. مثلا وقتى اون مى‌گفت «مرگ بر انگليس» مردم مى‌گفتند «مرگ بر روسيه» يا در جواب «خونى که در رگ ماست، هديه به رهبر ماست» مى‌گفتند «خونى که در رگ ماست، هديه به ملت ماست»

خوب اين‌ها خيلى تفاوت مهمى نبود. بخش مهم قضيه اين بود که ما را به نماز جمعه راه نمى‌دادند، حتا يکى مى‌گفت نماز جمعه رو بسته‌اند. امان از اين لهجه‌ى تهرانى‌ها آخه مگه نماز رو هم مى شه بست. شايد منظورش اين بوده که محل نماز جمعه رو بسته‌اند. البته اين ظاهر قضيه بود و من بعدا فهميدم مى‌خواهند بفهمند ما چقدر در اين تصميم‌مان جدى و راسخ هستيم. چون با فشار و زور از بين گاردى‌ها رد شديم. آهان يادم آمد، زمان ما فقط چند تا پاسدار بودند که که اگه مى‌خواستيم وارد مسجد جامع بشيم ما را مى‌گشتند. يکى دو نفر هم کنار آشيخ عباس مى‌‌ايستادند. اون روز‌ها خبر از گاردى‌ها نبود. خوب البته شايد چون تهرون شهر بزرگيه، وضع فرق مى‌کنه. خلاصه اين‌که ما از صف گاردى‌ها گذشتيم و جالبه که ديدم سخنران قبل از خطبه‌ها داره صحبت مى‌کنه ولى اون‌جا ملت با چه شور و حرارتى دارن شعار مى‌دن و البته من ربطى بين شعارها و صحبت‌هاى سخنران پيدا نکردم. خوب تهرانى هستند ديگه …

فکر نکنيد ماجرا به همين‌جا ختم شدها، نه. يک وقت به ما گفتند بشيند. من هرچه فکر کردم ديدم اين‌جا جلوى سر در دانشگاه قاعدتا بايد جلوتر از امام باشد، اين‌جا که نمى‌شه نشست. ولى خوب باز گفتيم لابد رسم تهرانى‌هاست يا فتواى جديد است. بعد از مدتى يک سرى موتور سوار آمدند تا از روى ما که نشسته بوديم رد شوند و شروع کردند به باتوم زدن. البته خوب من به طور طبيعى مثل بقيه فرار کردم. فکر کنم با اين کارمون نشون داديم که ما مخلص واقعى نيستيم و به همين دليل گاز اشک‌آور سمت‌مون پرتاب کردند. خوب البته شايد هم اين جزئى از مراسم سياسى عبادى نماز جمعه است که تازگى به اين مراسم اضافه شده، چون زمان ما و در شهرستان که اصلا از اين خبرها نبود. البته حالا که خوب فکرش رو مى‌کنم انگار تو تلويزيون ديده بودم که انگار اسرائيلى‌ها هم يه همچين رسمى دارند. ولله شهر ما که از اين خبرا نبود …

با خودم گفتم واقعا دم اين مردم هميشه در صحنه گرم که هر هفته مى‌آن از اين هفت خوان رد مى‌شن براى شرکت در اين مراسم با شکوه. چيزى که من را در مورد اين نتيجه‌گيرى مطمئن کرد اين بود که تلويزيون ديشب اين‌جور صحنه‌ها را نشون نداد و مردمى که نشون مى‌داد با هفته‌هاى قبلى فرقى نداشتند، به همين‌خاطر به من حق مى‌دهيد که فکر کنم لابد هر هفته همين بساط است. و البته به من هم حق مى‌دهيد که ديگه تو يک همچين مراسمى شرکت نکنم. به خدا ما در جبهه از شيميايى عراقى‌ها جان سالم بدر برديم ولى الآن ديگه سن و سالى ازمون گذشته و آلرژى و آسم دارم و کافى است يکى دو تا نماز جمعه‌ى ديگه برم تا به فيض شهادت برسم.

هیچ نظری موجود نیست: