دیدیم که هیوم مخالف آن بود که چیزی به عنوان شناخت قانونهای کلی یا Episteme وجود داشتهباشد. از دید او هرچه میدانیم تنها به کمک مشاهده به دست میآید که تنها دربرگیرنده موردهای جزئی و مفرد است. انگار حق با او بود ولی کانت میاندیشید که یکی هست که به Episteme دست پیداکرده: نیوتون!
کانت میپرسید «چگونه علم طبیعی محض امکانپذیر است؟» و منظورش از «علم طبیعی محض» به سادگی همان نظریه نیوتون بود … نیوتون چگونه توانست به آن دست یابد؟ ما اکنون میدانیم که این مسأله اگرچه اجتنابناپذیر بود، ولی غیرقابل حل بود؛ چرا که نظریه نیوتون چیزی بیش از یک حدس شگفتانگیز و یک تقریب خوب مایه تعجب نیست، البه یگانه است، ولی یک حقیقت الهی نیست، تنها یک اختراع یگانه هوش بشری است.
راه حل کانت این بود که ما دریافتکنندگان منفعل دادههای حسی نیستیم، بلکه هضمکننده فعال آنها هستیم.با هضم و جذب دادههای حسی، به آنها شکل و سازمان میدهیم و آنها را به صورت یک کیهان یعنی جهان طبیعت در میآوریم … او فرض میکرد که جهان بدانگونه که آن را میشناسیم تعبیر ما از واقعیتهای قابل مشاهده در پرتو نظریههایی است که ما خود آنها را اختراع کردهایم. به تعبیر خود کانت «عقل ما قانونهای کلی و جهانی را در طبیعت اکتشاف نمیکند، بلکه قانونهای خود را مقرر میدارد و آنها را بر طبیعت تحمیل میکند» اما اگر چنین است چرا کسی پیش از نیوتون نتوانست قانونهایی وضع و بر جهان تحمیل کند؟
نظریه نیوتون پیشگوییهای شگفتانگیز و درست میکرد که درستی همه آنها به شکل چشمگیری به اثبات رسیده بود. اشتباه کانت در این مورد اجتنابناپذیر بود، البته تا پیش از انیشتین. نظریه انیشتین دستکم این را ثابت کرد که نظریه نیوتون خواه صحیح باشد یا نباشد، یقینا تنها دستگاه ممکن مکانیک آسمانی نبودهاست که میتواند پدیدهها را بهگونهای ساده توضیح دهد. ازاینرو پوپر صورتبندی کانت را اینطور اصلاح کرد: «عقل ما قانونهای خود را از طبیعت استخراج نمیکند، بلکه - با درجههای گوناگون کامیابی - میکوشد تا قانونهایی را که خود آزادانه اختراع کردهاست بر طبیعت تحمیل کند» پوپر سؤال کانت را اینگونه تغییر میدهد که « چگونه حدسهای موفقیتآمیز امکانپذیر است؟» و پاسخ میدهد:
«بدان سبب که، چنانکه گفتید ما دریافتکنندگان منفعل دادههای حسی نیستیم، بلکه سازوارههایی فعالیم. بدان سبب که ما در برابر محیط خود، نه فقط به صورت غریزی، بلکه گاه به آزادی و خودآگاهانه واکنش نشان میدهیم. بدان سبب که میتوانیم اسطوره و داستان و نظریه اختراع کنیم؛ بدان سبب که عطشی برای توضیح و کنجکاوی تمامناشدنی و ارادی برای دانستن داریم. بدان سبب که ما نه تنها داستانها و نظریهها را اختراع میکنیم، بلکه آنها را در معرض آزمایش قرار میدهیم تا ببینیم که آیا کار میکند و چگونه کار میکنند. بدان سبب که ما تلاش فراوان و با سختکوشی و اشتباه فراوان کردن، اگر خوشبختی قرین ما شود، گاه میتوانیم با داستانی و توضیحی روبهرو شویم که “ نمودها را نجات میدهد” شاید از طریق ساختن اسطورهای در باره “ناپدیدار” همچون اتمها و نیروهای گرانشی، که پدیدار را توجیه و توضیح میکند. بدان سبب که شناخت ماجرایی از اندیشههاست. درست است که این اندیشهها به وسیله ما تولید میشوند نه به وسیله جهان پیرامون ما … ما بیش از آنکه شما باور دارید فعال و آزادیم، چه مشاهدات مشابه یا اوضاع محیطی مشابه، بدان صورت که نظریه شما مستلزم آن است، سبب پیدا شدن توضیحات مشابه در اشخاص مختلف نمیشود. و نیز این واقعیت که نظریههای خود را به وجود میآوریم، و اینکه میکوشیم تا آنها را بر جهان تحمیل کنیم، چنانکه شما تصور میکنید، توضیحی برای علت کامیابی آنها نیست. چه اکثریت چشمگیر نظریهها و اندیشههای آزادانه اختراعشده ما، از کامیابی بهرهای ندارند؛ در مقابل آزمونهای تحقیقی ایستادگی نمیکنند، و بر اثر آشکار شدن بطلان آنها در نتیجه تجربه طرد میشوند. تنها معدودی از آنها، برای مدتی، در تنازع و همچشمی برای زنده و برقرار ماندن، توفیق حاصل میکنند»(*)
* - ماهیت مسائل فلسفی و ریشههای آنها در علوم - حدسها و ابطالها - ص ۱۱۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر