بخش سوم
بخش دوم
بخش اول
«شاید برهان برای وجود خداوند چیزی باشد که یک شخص بتواند با آن فردی را متقاعد به وجود خداوند کند. آنچه که متدینان - کسانی که چنین برهانهایی را فراهم میآوردهاند - در صدد انجام آن بودهاند آن بودهاست که به باور خود تحلیل و پایهای قابل فهم عطا کنند. اما من فکر میکنم که به رغم این مسأله خود آنان هرگز از طریق نتیجه چنین برهانهایی به اعتقاد دست نیافتهاند. شاید کسی بتواند فردی را از طریق پرورشی خاص، از طریق شکل بخشیدن به زندگی او در راهی خاص، به وجود خداوند متقاعد کند.» [۱]
«مدلول کلام فوق این نیست که مدعیات و آموزههای دینی لزوما کاذبند و محتوای صدقی ندارند. بلکه تمام سخن بر سر این است که مؤلفههایی نظیر صدق و توجیه در معنایی که مد نظر عموم فلاسفه و متکلمان است، در این میان جایی ندارد … بازی زبانی دین، متکفل بررسی صدق و کذب و حجیت معرفت شناسی مدعیات دینی در معنای متعارف فلسفی و کلامی نیست … بازی زبانی دین به نسبت وثیق میان باور و عمل اشاره میکند و در عین حال بر ممارست و ورزیدن تأکید میکند …» [۲]
پیش از این هم دیدهبودیم که ویتگنشتاین متقدم روایتی از نظریه مطابقت صدق را در تراکتاتوس میپروراند، اما ویتگنشتاین متأخر، همانند رمزی نظریه زاید بودن صدق را پیش مینهد، به این معنا که «صدق» مفهوم زایدی است و محمولی است که میتواند از گزاره حذف گردد، بیآنکه در معنای گزاره خللی ایجاد شود. گفتن اینکه P صادق است معادل گفتن P است. واضح است که این تفسیر قرابتی با گفته ارسطو در باب صدق دارد:
«در مورد آنچه هست، گفتن اینکه نیست، یا در مورد آنچه نیست، گفتن اینکه هست، کاذب خواهد بود؛ در حالی که در مورد آنچه هست، گفتن اینکه هست یا در مورد آنچه نسیت، گفتن اینکه نیست، صادق است»
این دیدگاه کلاسیک در مورد «صدق» با پسلرزههای انقلاب کوپرنیکی کانت در معرفتشناسی - که به مرکز شدن سوژه شناسا به جای ابژه شناختنی انجامید - کنار گذاشته شد. ایدئالیسم قرن ۱۹ با حذف کامل جهان شناختنی، منطق را به روانشناسی فروکاست (روانشناسیگرایی)
فرگه در چنین فضایی به ساختن دستگاه نشانهای میپردازد که خصلت عینی داشته و مستقل از ذهن و روان باشد. وی بر خلاف ایدئالیستهایی همچون برادلی، که معتقد بودند حکم، یک کنش و کاری است که ذهن انجام میدهد، بر این است که حکم کردن امری عینی و مستقل از ذهن اندیشمندان است. او حکم را از کنش روانی «بیان کردن» به «نشانه اظهار» تبدیل میکند … نشانهای که با آن دیگر از مقولهای ذهنی سخن نمیگوییم، بلکه به امری عینی در درون دستگاه نشانیمان اشاره میکنیم … نمادی که جزء سازنده همه گزارهها و حکمها است و بدون آن، حکم هیچ نخواهد بود مگر در هم بافته صرفی از تصوری که نویسنده هیچ نمیگوید آن را صادق میداند یا نه … این نشانه معنایی هم دارد که فرگه آنرا چنین میداند: «یک واقعیت است»
فرگه با این تعبیر و از طریق مفهوم «واقعیت» نماد حکم را به مفهوم «صدق» پیوند میزند. از اینرو حکم از دید فرگه دارای محمولی است به نام صدق. راسل نیز - و به پیروی از ایندو ویتگنشتاین متقدم نیز - گزاره و حکم را همبسته صدق معرفی میکند. (البته تفسیرهایی از ویتگنشتاین متقدم هم هست که نظریه زاید بودن را به جای مطابقت به آن نسبت میدهند)
در اینجا اجازه دهید به دیگر نظریههای مطرح صدق نیز اشارهای داشته باشم، به خصوص که روح گالیله را همچنان بلاتکلیف رها کردهایم. ادامه آن بحث نیز به معیارهای صدق بستگی دارد:
در نظریههای هماهنگی، صدق عبارت است از روابط هماهنگ بین مجموعهای از باورها. این نظریهها از جانب ایدئالیستهایی چون برادلی و نیز بعضی پوزیتیوستهای مخالف ایدئالیست مانند نویرات مطرح شده است. اخیرا رشر و داور نیز به دفاع از آن پرداختهاند.
در نظریههای مطابقت، صدق یک قضیه عبارت از روابط آن با سایر قضیهها نیست، بلکه عبارت است از رابطه آن با جهان؛ یعنی مطابقت آن با واقعیتها. نظریههایی از این قبیل مورد اعتقاد راسل و ویتگنشتاین در دوره طرفداری آنها از اتمیسم منطقی بود. آستین در ۱۹۵۰ تفسیر جدیدی از نظریه مطابقت ارایه دادهاست.
نظریه پراگماتیستی صدق که در آثار پرس و دیوی و جیمز پرورانده شد، هم با نظریه مطابقت و هم با نظریه هماهنگی شباهتهایی دارد؛ بدینگونه که این نظریه مجاز میداند که صدق یک باور، از مطابقت آن با واقعیت اخذ شود؛ اما همچنین بر این تأکید دارد که آن صدق، در پابرجایی باورهایی که در معرض آزمون تجربی قرار گرفتهاند، یعنی در هماهنگ بودن آنها با سایر باورهایی که در معرض آزمون تجربی قرار گرفتهاند، یعنی در هماهنگ بودن آنها با سایر باورها، تجلی مییابد. تفسیری که دامت از صدق ارایه میدهد نیز به نوبه خود، قرابت زیادی با این دیدگاه دارد.
تارسکی در طراحی نظریه سمانتیکی خود میگوید هدفش توضیح معنای صدقی است که در گفته ارسطو عرضه میشود. در این تفسیر، صدق در قالب نسبت سمانتیکی «تحقق» تعریف میشود که نسبتی بین جملههای باز (مانند «x>y») و اشیای غیر زبانی (مانند اعداد 5 و 6) است. نظریه صدقی که اخیرا از جانب کریپکی مطرح شده است گونه دیگری از نظریه تارسکی است … تفسیر پوپر از صدق و نظریه وی در مورد مشابهت یا نزدیکی به صدق، بر نظریه تارسکی استوار است؛ نظریهای که به عقیده پوپر تفسیر دقیقتری از همان نظریه سنتی مطابقت است. نظریه زاید بودن صدق رمزی نیز قرابتهایی با بعضی جنبههای نظریه تارسکی دارد. [۳]
به دلیل اهمیت نظریه صدق تارسکی در فرصتهای بعدی به معرفی بیشتر این نظریه خواهم پرداخت.
____________________
[۱] ویتگنشتاین به نقل از رضا اکبری: «از بازی زبانی تا باور ایمانی، از تراکتاتوس تا درباره یقین» در مجموعه مقالات فلسفه ویتگنشتاین به کوشش نارسیس قربانی، انتشارات مهرنیوشا، ۱۳۸۲ صفحه ۱۸۵
[۲] سکوت و معنا - سروش دباغ - مؤسسه صراط - ۱۳۸۶، صفحه ۱۵۰
[۳] بخش «صدق» برگرفته از «نظریههای صدق» - فلسفه منطق - سوزان هاک، ترجمه محمد علی حجتی - انتشارات طه - ۱۳۸۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر