۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

راستى و خدا


براى کسى که پيش از اين نظريه صدق تارسکى را پذيرفته، سخت است که اعتراف کند تازگى‌ها دارد به اين فکر مى‌کند که انگار نيچه هم بد نمى‌گفته:
«یک باور، هر قدر هم که برای حفظ یک نوع ضرورت داشته باشد، هیچ ربطی با صدق و حقیقت ندارد … صدق، آن نوع خطاست که بدون آن یک گونه حیاتی خاص نمی‌تواند زندگی کند. ارزش حیات [است که] نهایتا تعیین‌کننده است.» «اراده‌ی معطوف به قدرت»
از اين سخت‌تر اين‌که نظريه صدق نيچه را پوپرى تفسير کنى: درست يعنى آنچه‌ انتظار ارگان زنده را برآورده مى‌كند و نادرست يعنى آنچه باعث مرگ آن مى‌شود!!
مگر اين‌که «صدق» را همراه «آگاهى» معنى کنى؛ که با توجه به «زبان» چندان هم بى‌ربط نيست. منتها اگر آگاهى را يک محصول جانبى تکامل بدانيم، در مورد «صدق» چه مى‌توان گفت؟ اگر آگاهى نباشد، آيا از صدق چيزى جز همان که نيچه مى‌گفت باقى مى‌ماند؟ در اين صورت نمى‌توان از صدق خدا هم سخن گفت. حيات خدا را چيزى تهديد نمى‌کند که نادرست باشد، يا درست‌تر اين‌که بگوييم، خدا انتظارى ندارد که چيزى آن‌را برآورده کند تا درست باشد! در واقع حتا «حيات خدا» هم با مفهوم ما از «حيات» متفاوت است …

هیچ نظری موجود نیست: